1 تا هوای شمع رویت در سر پروانه است زآتش غیرت تنم خاکستر پروانه است
2 می تپد در آتش حسرت نصیبی بی رخت پلک و مژگان گوییا بال و پر و پروانه است
3 دیده ام از بس پرد در شوق شمع عارضی مردم چشمم چو دل در پیکر پروانه است
4 بسکه گرد شمع رویش قدسیان پر می زنند از زمین تا عرش گویی محشر پروانه است
1 همتم تا دست پر زور هوس پیچیده است در دل تنگم حباب آسا نفس پیچیده است
2 می چکد خون نیاز عاشق از بال و پرت ای کبوتر نامه را دست چه کس پیچیده است
3 از زمین تا آسمان آوازهٔ بیداد اوست ناله ام در تنگنای این قفس پیچیده است
4 تا دل صد چاک ر ا دردت به شور آورده است در فضای سینه آواز جرس پیچیده است
1 آبی ز دانهٔ عنب ای دل چشیدنی است غافل مشو که این سر پستان مکیدنی است
2 یک صبحدم چو پنجهٔ خورشید جلوه کن پیراهن تحمل عاشق دریدنی است
3 از آبیاری مژه ام چون گل چراغ بالیده است بسکه گل داغ چیدنی است
4 بگذر ز خواهش دل و محمود وقت باش زلف ایاز طول املها بریدنی است
1 خیال غنچهٔ لعلی چو هوشم در سر است امشب می ام افشردهٔ یاقوت گل در ساغر است امشب
1 ز سرو یار که در برکشیده ام امشب بغل بغل گل آغوش چیده ام امشب
2 به راه شوق تو مانند شمع در ره باد زچشم منتظر خود چکیده ام امشب
3 ز رفتن تو چنان دل فسرده ام که بس است دهان قهقهه جیب دریده ام امشب
4 خیال گلشن کوی تو خوابم از سر برد شمیم گل شده رنگ پریده ام امشب
1 دارد حیات، عالمی و جان پدید نیست دنیا ز آدمی پر و انسان پدید نیست
2 در پردهٔ ظهور نهان است جلوه اش از بسکه گشته است نمایان پدید نیست
3 در خط نهان شده است تو را آب و رنگ حسن گل از وفور سنبل و ریحان پدید نیست
4 محو جمالم و رخش از دیده ام نهان آب از سرم گذشته و عمان پدید نیست
1 خون دل تا شراب احمر ماست گردش رنگ دور ساغر ماست
2 خاک گردید بر شدن بفلک شیوهٔ عجز زورآور ماست
3 بطپیدن زخویشتن رفتم دل پراضطراب شهپر ماست
4 نامه ام نامه بر نمیخواهد پرش رنگ ما کبوتر ماست
1 دل وارسته را پروای سیم و زر نمیباشد چو رنگ از رخ پرد محتاج بال و پر نمیباشد
2 غزالان سر به صحرا دادهٔ رشکند در دورش ز هم چشمی بلایی در جهان بدتر نمیباشد
3 نباشد طبع عالیفطرتان را احتیاج می که تیغ کوه را حاجت به روشنگر نمیباشد
4 کدامین روز عکس عارضش در جلوه میآید که صبح آفتاب آیینه را در بر نمیباشد
1 ابروست که بر چهرهٔ دلدار بلند است یا مطلع برجستهٔ بسیار بلند است
2 در ظرف خیال تو محال است درآید پست است ترا دانش و اسرار بلند است
3 بگرفت دل از تربیت جسم که خانه آید به نظر تنگ چو دیوار بلند است
4 هرگز چو چیده گلی از فیض بهاران زان روی زبان گلهٔ خار بلند است
1 تا لبم همزبان خاموشی است سخنم ترجمان خاموشی است
2 نگه عجز بی زبانانت ترجمان زبان خاموشی است
3 مأمنی در جهان اگر باشد کنج دارالامان خاموشی است
4 جنس آسایشی نمی باشد ور بود در دکان خاموشی است