آثار جویای تبریزی

صفحه 30 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 چشم دل بگشا که جوش حسن اوست برگ برگ انجمن آیینه دار حسن اوست

2 یک بغل چاک گریبان را کند گردآوری با دل هر غنچهٔ گل خارخار حسن اوست

3 عار باشد عارضش را گر دهی نسبت بگل چهره گشتن با مه و خورشید کار حسن اوست

4 عالمی از نرگس مستش خراب افتاده است بوالعجب کیفیتی در روزگار حسن اوست

1 در وسعتگه مشرب به رخم واکردند پردهٔ چشم مرا دامن صحرا کردند

2 غنچهٔ لاله شد آنروز که خلوتگه داغ جای خالت به دلم همچو سویدا کردند

3 عمر بی باکی تیغ مژه های تو دراز که زهر چاک دری بر رخ دل واکردند

4 زسرش تا دم آخر نرود درد خمار بی خود آنرا که ز سر جوش تمنا کردند

1 آرام تو نشانهٔ هواداران دل است تعبیرخوابهای تو بیداری دل است

2 صبح است ای فلک به هراس از خدنگ آه اندیشه کن که وقت کمانداری دل است

3 بدرد عشق ره نبرد کس به گنج وصل یعنی کلید او به کف زاری دل است

1 آنچه هرگز محرم گوشت نشد داد من است وآنچه نگذشته است در خاطر ترا یاد من است

2 ناله می گردد تکلم بر لبم از درد هجر گفت و گوی من چو نی دور از تو فریاد من است

3 پنجهٔ صد کوهکن پیچیده دست قدرتم بیستون؛ دل، تیشه ناخن، پنجه فرهاد من است

1 سرمهٔ گردون به چشمم گرد راهی بیش نیست پیش ما آتش نژادان، شعله، آهی بیش نیست

2 نیست بیرون پای دل از حلقهٔ فرمان زلف با وجود آنکه هندوی سیاهی بیش نیست

3 هر که در گام نخست عشق از خود می رود برق پیش همت او گرد راهی بیش نیست

1 در مشربی که مسلک و منزل برابر است موج عنان گسسته به ساحل برابر است

2 دل برد طفلی از من و داغم که پیش او یک مهرهٔ گلین بدو صد دل برابر است

3 این نقد دنیوی دهد آن فیض اخروی کی دست بخشش و کف سایل برابر است

4 آرام واله تو کم از اضطراب نیست تمکین حیرت و طپش دل برابر است

1 دختر رز خلف سلسلهٔ بیهوشی است توبه از می به حقیقت گلهٔ بیهوشی است

2 آن گرانمایه متاعی که ز خود می جویی با خبر باش که در قافلهٔ بیهوشی است

3 پی به مقصد نبرد سلسله برپای شعور طی این بادیه بر راحلهٔ بیهوشی است

4 سخنم را نمک از پهلوی مستی باشد گل تحسین به سر ما صلهٔ بیهوشی است

1 بی لب لعلش کباب در نمک خوابیده ایست غنچه در آغوش شبنم گرببستان خفته است

2 ایمن از دام خط شبرنگ او جویا مباش در پرند رنگ آن رخسار پنهان خفته است

1 بیخود صهبای حیرت باش می نوشی بس است یک نگاه آیینه را سامان بیهوشی بس است

2 دایم از فیض سحر روشن روانان زنده اند مردن شمع و چراغ بزم خاموشی بس است

3 می پرستی محتسب از ما بلندآوازه شد شیشه را با ساغر و پیمانه سرگوشی بس است

4 اینکه می گویی ندانم یار را از بیخودی یک دلیل معرفت از خود فراموشی بس است

1 سرشکم بسکه پردرد از دل مهجور برخیزد به دریا چون رسد سیلاب اشکم شور برخیزد

2 دل تنگم سلیمانی کند در دشت دلتنگی که شور محشر از آواز پای مور برخیزد

3 شود چون آب تیغش ساقی پیمانهٔ زخمم نوای نوش بادی از لب ناسور برخیزد

4 مرا نشتر به شریان و ترا ناخن زند بر دل جگر خون کن نوایی کز لب طنبور برخیزد

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی