در حریمش دل و جان باخته از جویای تبریزی غزل 347
1. در حریمش دل و جان باخته می باید رفت
شمع سان پای ز سر ساخته می باید رفت
1. در حریمش دل و جان باخته می باید رفت
شمع سان پای ز سر ساخته می باید رفت
1. در غمت بی طاقتی سیماب آسا جان ماست
رفتن از رنگی به رنگی نعمت الوان ماست
1. هر کجا می نیست گر گلشن بود غمخانه است
سرو و گل کی جانشین شیشه و پیمانه است
1. آن را که غباری به رخ از تربت طوس است
در دیده اش اکلیل شهان، تاج خروس است
1. تنها نه در ره تو مرا شمع آه سوخت
تا پیه چشم بود چراغ نگاه سوخت
1. لقمهٔ بی تلخی و زرد و بالم آرزوست
همچو گندم یک دهن نان حلالم آرزوست
1. وقت خود را هر که بهر این و آن گم کرده است
دلبر بسیار شرین تر ز جان گم کرده است
1. از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست
خان و مان بر هم زنی شوخ بلایی برنخاست
1. در غم شاه شهیدان زار می باید گریست
روز و شب با دیدهٔ خونبار می باید گریست
1. آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت
خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت
1. چشم دل بگشا که جوش حسن اوست
برگ برگ انجمن آیینه دار حسن اوست
1. حاجت هر که گذشت است ز حاجات رواست
دست برداری اگر از سر خود دست دعاست