1 نونهال من بسی از شاخ گل رعناتر است سرو من بسیار از شمشاد خوش بالاتر است
2 هست خوبان را دورنگی در خور حسن و جمال از گل رعنا بت زیبای من رعناتر است
1 عالم از جوش بهاران چه بسامان شده است شش جهت نام خدا یک گل خندان شده است
1 در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست انگشت موج عقده گشای حباب هاست
2 خلوت نشین دیدهٔ من تا شدی بناز از پردهٔ خیال برویت نقاب هاست
1 با اسیران نازها امروز زنجیر تو داشت حلقه از چشم بتان زلف گرهگیر تو داشت
2 بعد مردن هم نشد کم آتش دل گرچه ریخت بر سر ما هر قدر آبی که شمشیر تو داشت
3 شرم را نازم که هر گه چهره ات را می گشود جنگها با خامهٔ نقاش تصویر تو داشت
4 یاد ایامی که از هر حلقهٔ زلف کجش صد کمند آماده جویا بهر تسخیر تو داشت
1 تپیدنها در دل میزند دلدار میآید ز خود رفتم سر راهی بگیرم یار میآید
2 خرامت باز آیین بدن گلشن گشته است امشب که بوی یوسف از پیراهن گلزار میآید
3 به کام غیر چون میبینمت از دور مینالم چو آن بلبل که با گل بر سر بازار میآید
4 توان با وسعت مشرب ملایم ساخت سرکش را چو راه سیل بر صحرا فتد هموار میآید
1 شاهد اقبال در آغوش رندان خفته است دولت بیدار زیرپای مستان خفته است
2 در حقیقت کمتر از شمشیر خوابانیده نیست وای بر قاتل اگر تیغ شهیدان خفته است
3 کی تواند ظرف صهبای خیالش گشت دل یاد چشم مست او در خلوت جان خفته است
4 دام صد نیرنگ باشد هر خم مرغوله اش فتنه ها زیر سر زلف پریشان خفته است
1 دل گرفتار است تا گردآور سیم و زر است بلبل ما در قفس چون غنچه از بال و پر است
2 نالهٔ عاشق بقدر درد می بخشد اثر آه اگر بی لخت دل باشد خدنگ بی پر است
3 می همین دل مردگان را نیست اکسیر حیات رنگ رخسار ترا هم کیمیای احمر است
4 برق بیتابیم را کهسار غم جولانگر است دل تپیدن شهپر عنقای قاف دیگر است
1 خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است آری این مهمانسرا از فیض مهمان روشن است
2 از گداز تن دل ارباب عرفان روشن است گرنه باور داری از شمع شبستان روشن است
3 کی نهان مانند در آفاق صاحب گوهران استخوان پاک همچون صبح تابان روشن است
4 عشق در آغوش آفت پرورد عشاق را شمع ما آزادگان از باد دامان روشن است
1 هر شعلهٔ آهی که ز بیمار تو خیزد گردیست که از گرمی رفتار تو خیزد
2 صد یوسف خوبی است متاع سر دستش بویی که ز پیراهن گلزار تو خیزد
3 هر اشک جگرسوز من از روزن چشمم آمیخته با شعلهٔ دیدار تو خیزد
4 با پیرهن چاک و دل خون شده از خاک چون لاله شهید گل رخسار تو خیزد
1 از موج چین، جبین هر آن کس که ساده است دایم در بهشت به رویش گشاده است
2 هان بی خبر سفینهٔ عمر تو از نفس در جذر و مد بحر خطر اوفتاده است
3 کامل نشد هنوز بهار جمال تو یعنی گل تو غنچه و سروت پیاده است
4 سر بر کنار دامن منزل نهاده است چون نقش پای هر که ز پا اوفتاده است