آثار جویای تبریزی

صفحه 33 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 غافلی کز جور خواهی شیشهٔ دلها شکست می رسد ظالم نخست از موج بر دریا شکست

2 خنده کمتر کن که می میرد دل از جوش نشاط می رسد اینجا ز موج بادهٔ مینا شکست

3 وادیی در خورد شورم نیست در راه طلب بر کمر کهسار گویی دامن صحرا شکست

4 زآب کوثر آورد بیرون سبوی خود درست هر دلی کامروز از اندیشهٔ فردا شکست

1 چو با تو کار دل ای ماهپاره افتاده است زچشم اشک بعینه ستاره افتاده است

2 زبان سرمهٔ دنباله دار می گوید سیاه مستی چشمش گذاره افتاده است

3 مرا ز دیدن صبح دوباره شد روشن که چرخ را نفسش در شماره افتاده است

4 زجوش موج طراوت ترا زلجهٔ حسن بهار عنبر خط بر کناره افتاده است

1 تا کام خواهش از می بی غش گرفته است برگ گلی است لعل تو کآتش گرفته است

2 شب تا سحر هوازدهٔ آرزوی تست گر غنچه را دماغ مشوش گرفته است

3 تا خواهشم به نعمت دیدار دست یافت صد بوسه زان دو لب به نمک چش گرفته است

4 تأثیر آه ماست که هر شام از شفق اطراف دامن فلک آتش گرفته است

1 به مردن کی جدا عاشق از آن بی‌باک می‌گردد غبار راه او باشد تنم چون خاک می‌گردد

2 چنان از بیم رسوایی به ضبط گریه مشغولم که از آهم هوا تا آسمان نمناک می‌گردد

3 به صد رنگینی دل در شکنج طرهٔ مشکین ترا سرهای پرخون زینت فتراک می‌گردد

4 دل غمناک گردد در چمن هر غنچه از رشکت زلبخند تو برگ گل گریبان چاک می‌گردد

1 آنچه با دل چشم آن ترک ستمگر می کند نامسلمانم اگر کافر به کافر می کند

2 با هوای نفس کی آرام دل حاصل شود اضطراب بحر را صرصر فزونتر می کند

3 گشته ام هم بزم بی باکی که از شوخی مدام عاشقان را خون به دل چون می بساغر می کند

4 در کمین صید مطلب تا به کی خواهد نشست دام ازین راه است دایم خاک بر سر می کند

1 در کنار خویش هر کس آن برو دوش آورد آفتابی را چو ماه نو در آغوش آورد

2 جیب صبح از رشک بر باد دریدن می رود گر صبا بویی از آن نسرین بناگوش آورد

3 کافرم گر هیچ هندو با مسلمان کرده است بر سر دل آنچه آن چشم قدح نوش آورد

4 چون کلاه ناز بر سر کج نهد خورشید من آسمان را از مه نو حلقه در گوش آورد

1 مهر را آن حسن سرکش گرم بیتابی کند خون به دل یاقوت را آن لعل عنابی کند

2 آنقدر بر خویش می پیچم به یاد طره ای کز دلم تا دیده صد جا اشک گردابی کند

3 تا بگیرد ارتفاع کوکب حسن ترا مهر پیر چرخ را در کف سطرلابی کند

4 چشم آن دارم ز درد او که مانند حباب خانهٔ تن را زجوش گریه سیلابی کند

1 شوخ بیدادگری همچو تو در عالم نیست پریی مثل تو در نوع بنی آدم نیست

2 آب و رنگ چمن حسن فزاید زحیا بر گل رو عرق شرم کم از شبنم نیست

3 قانعی را که سرش بر خط تسلیم و رضاست شادیی در دلش از بیش و غمی از کم نیست

4 در فراق تو مدام آرزوی مرگ کنم زانکه شق شب هجر تو ازین اسلم نیست

1 شد دعای ناتوانان تا اجابت گاه راست با کمان قامت خم رفت تیر آه راست

2 کی برند از مسلک حق فیض ارباب نفاق مار کج کج می رود هر چند باشد راه راست

3 نور روی آفتاب من کم از خورشید نیست کی توان دیدن سوی آن رشک مهر و ماه راست

4 چون توان دیدن ز دست اندازی باد صبا بر رخش گه کج شود زلف سیاه و گاه راست

1 با تو در پیری دلم جویای الفت گشته است تا قدم خم گشت قلاب محبت گشته است

2 آب و رنگ حسنش از جوش نیاز عاشق است بر گل آن رو سرشک ما طراوت گشته است

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی