با صفای سینه دایم توامانم از جویای تبریزی غزل 395
1. با صفای سینه دایم توامانم همچو صبح
نیست غیر از مهر جنسی بر دکانم همچو صبح
1. با صفای سینه دایم توامانم همچو صبح
نیست غیر از مهر جنسی بر دکانم همچو صبح
1. هر کس شود اسیر تو بالا بلند شوخ
از خود رود به دوش فغان چون پسند شوخ
1. نوبهار است و شد از بسکه فراوان گل سرخ
کوه و صحرا برد امروز به دامان گل سرخ
1. بیشتر سرگشتگی زین چرخ پرفن می کشد
هر که چون گرداب پای خود به دامن می کشد
1. دل وارسته را پروای سیم و زر نمیباشد
چو رنگ از رخ پرد محتاج بال و پر نمیباشد
1. شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد
به سرو آه من این قمری آشیان دارد
1. چو شوخ چشمی خود را ز روی آینه دید
از آن فرنگ حیا لاله لاله رنگ چید
1. شور آمد آمد صد مدعا گردد بلند
در دل شب چون زلب نام خدا گردد بلند
1. توصیف تو از بشر نیاید
در کسوت گفت در نیاید
1. جگر در تشنگی جانبخشیی کز آب میبیند
دل افسردهٔ ما از شراب ناب میبیند
1. نجابت هر که با دولت چو خورشید برین دارد
اگر بر آسمان رفته است چشمی بر زمین دارد
1. چو دست جرأتش طرح شکار شیر میریزد
گداز اشک خون ز دیدهٔ نخچیر میریزد