شاهد اقبال در آغوش رندان از جویای تبریزی غزل 323
1. شاهد اقبال در آغوش رندان خفته است
دولت بیدار زیرپای مستان خفته است
1. شاهد اقبال در آغوش رندان خفته است
دولت بیدار زیرپای مستان خفته است
1. بی لب لعلش کباب در نمک خوابیده ایست
غنچه در آغوش شبنم گرببستان خفته است
1. تب و تاب جگر از شعله رخسارهٔ اوست
لخت دل بر سر مژگان گل نظارهٔ اوست
1. چو با تو کار دل ای ماهپاره افتاده است
زچشم اشک بعینه ستاره افتاده است
1. حسن رخسار تو موقوف شراب ناب نیست
تیغ های موج را هیچ احتیاج آب نیست
1. برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است
صد آنقدر به دامن دل واچکیده است
1. از لقای مه تسلی دیدهٔ مهجور نیست
الفتی این زخم را با مرهم کافور نیست
1. زاهد از دنیا پی تحصیل سیم و زر گذشت
رشته شد گردآور گوهر چو از گوهر گذشت
1. خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است
آری این مهمانسرا از فیض مهمان روشن است
1. لعل میگون تو تا غارتگر هوش من است
چشم مخمور بتان خواب فراموش من است
1. بیخود صهبای حیرت باش می نوشی بس است
یک نگاه آیینه را سامان بیهوشی بس است
1. از موج چین، جبین هر آن کس که ساده است
دایم در بهشت به رویش گشاده است