کوکب بخت سیه روزان مدام از جویای تبریزی غزل 276
1. کوکب بخت سیه روزان مدام افسرده است
خال بر رخسارهٔ سبزان چراغ مرده است
...
1. کوکب بخت سیه روزان مدام افسرده است
خال بر رخسارهٔ سبزان چراغ مرده است
...
1. لعلت مرا به کام دل آب حیات ریخت
گویی خدا ز شیرهٔ جان این نبات ریخت
...
1. تا نقاب از عارض آن سرو چمن پیرا گرفت
لاله از شرم رخ لعلش ره صحرا گرفت
...
1. خامشی با وضع شوخ آن صنم پیوسته است
با لبش از جوش شیرینی بهم پیوسته است
...
1. صبحدم خار چمن دامان آن دلجو گرفت
تا ز روی و موی او گل فیض رنگ و بو گرفت
...
1. هیچگه بی پیچ و تاب این جسم غم فرسوده نیست
رشتهٔ جانم رنگ خواب ار شود آسوده نیست
...
1. خوش است بوسه بر آن لعل خط دمیده خوش است
بلی حلاوت شفتالوی رسیده خوش است
...
1. به آب و تاب حسنش عشقباز است
دلم چون شمع در سوز و گداز است
...
1. تا چمن از جلوه ات رشک جنان گردیده است
برگ برگ غنچه در وصفت زبان گردیده است
...
1. رفتن از خویش به یادش سفر مردان است
وادی بی خبری رهگذر مردان است
...
1. چرخ خاکستری از آتش سودای من است
وسعت آباد جهان گوشهٔ صحرای من است
...