1 شکست رنگ نگارم شد از شراب درست که ناتمامی ماه است زآفتاب درست
2 به بزم باده پرستان منم که همچو حباب سبوی خویش برون آورم ز آب درست
3 به رنگ و بوی جهان دل مده که گردیده است نظام عالم امکان ز انقلاب درست
4 مرا عمارت حال خراب کن ساقی شود شکست دلم از شراب ناب درست
1 یاد ایامی که جوش گل دلم را شاد داشت با هزاران بود افغانی که صد فریاد داشت
2 مشق بیتابی رسانیدم ز فیض اضطراب دل تپیدنها خواص سیلی استاد داشت
3 صورت او بسکه شب بر پرده های دل نگاشت چشم از مژگان تو گویی خامهٔ بهزاد داشت
4 زخمهای سینه اش منت کش مرهم نشد هر که همچون لاله بر دل داغ مادرزاد داشت
1 مهربانیهای پنهان را مزاج کاین ازوست خنده مستانهٔ زخم دل خونین ازوست
2 چیده ام از بس گل نظاره زان گلزار حسن پنچهٔ مژگان مرا تا چاک دل رنگین ازوست
3 درد او با روی دلها می کند مشتاطکی زلف آهی هر کجا آشفته شد پرچین از اوست
4 صد چمن گل یادش از دل تا به مژگان چیده است دامن صحرا ز اشکم دامن گلچین ازوست
1 بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست رنگم چنان شکست که آیینه را شکست
2 جانا بیا که صید تو ترسم رها شود مرغ دل از تپش، قفس سینه را شکست
3 از ما چو یافت خلعت عریان تنی رواج بازار گرم خرقهٔ پشمینه را شکست
4 بگشود باز رو به حریفان لب جواب امروز عهد بستهٔ دوشینه را شکست
1 باغ خوش از سبزه و ز سنبل از آنهم خوشتر است خوش بود رویت زخط و ز زلف پرخم خوشتر است
2 چون توان دید از رخش چیند گل نظاره غیر حسن او در پرده گو من هم نبینم خوشتر است
3 از کتاب علم می نوشی سه حرفم ماند یاد بد بود بسیار خوش حد وسط کم خوشتر است
4 تنگ شد جا بر تمنا در دل از جوش غمم جلوه گاه آرزو دلهای بی غم خوشتر است
1 ذوق درویشی ام از عالم اسباب بس است شمع کافوری من پرتو مهتاب بس است
2 ساقی از حدت طبعم نه ای آگاه هنوز تیغم و نیست مرا حاجت می، آب بس است
3 گر به مطلب نرسم نیست ز دون همتی ام شده ام طالب آن گوهر نایاب، بس است
4 حیف از آن دیده کز او قطره اشکی نچکد باعث زینت دریا در سیراب بس است
1 خط آزادی است دل را خط مرغوب لبت ظاهر از عنوان بود مضمون مکتوب لبت
2 برگ گل را شور لبخندت گریبان چاک کرد شد قیامت در چمن بر پا ز آشوب لبت
3 دل ترا با ماست، سهل است ار ستایی غیر را نیست چون مرغوب دل گو باش محبوب لبت
4 گشته تا صاحب نگین، لعل تو، خط و خال و زلف جا به جا در کشور حسنند منصوب لبت
1 در حقیقت مقصد جسم و مراد دل یکی است ره نوردان طریق عشق را منزل یکی است
2 مایه دار از توشهٔ عقبا نماید خلق را رتبهٔ دست کریمان و کف سایل یکی است
3 هیچ از من تا رقیب بوالهوس نگذاشت فرق کافر چشمت که در کیشش حق و باطل یکی است
4 دلنشین گردد گشاید دیده تا بر عارضش واله او را که چون آیینه چشم و دل یکی است
1 هر کرا دل بی غبار کینه است خشت دیوار تنش آیینه است
2 دل که پنهان در صفای سینه است پیچ و تابش جوهر آیینه است
3 بادهٔ جامم گداز دل بود شیشهٔ بزمم صفای سینه است
4 از زمین در کاسه اش کردیم خاک چرخ با ما دشمن دیرینه است
1 حسن حیرت آفرینش جلوه پیرایی گرفت تا نقاب از پردهٔ چشم تماشایی گرفت
2 بسته شد اشکم درون سینه چون در یتیم بسکه از غربت دلم در کنج تنهایی گرفت
3 دیده واری توتیا برداشت از راهش نسیم چشم صد گلزار نرگس نور بینایی گرفت
4 لب نیالایی به می کز روز شد رسوایی دهر صبحدم چون جام مهر از چرخ مینایی گرفت