دور از تو هر لبی که می ناب از جویای تبریزی غزل 252
1. دور از تو هر لبی که می ناب خورده است
لب نیست لختی از دل خوناب خورده است
...
1. دور از تو هر لبی که می ناب خورده است
لب نیست لختی از دل خوناب خورده است
...
1. دل به غیر از باده زار و ناتوان افتاده است
چارهٔ کارش همین آتش به جان افتاده است
...
1. چشمت که ز خون ما شرابی است
دایم پی خان و مان خرابی است
...
1. همین نه لاله به داغ تو ای سمنبر سوخت
به باغ غنچهٔ گل چون فتیله عنبر سوخت
...
1. همین نه لعل ترا معجز دم عیساست
ز رویت آینه را جلوهٔ ید بیضاست
...
1. در تماشای رخت تاب و توان از ما نیست
در ره شوق به جان تو که جان از نیست
...
1. هر غنچه به گلشن دل مأیوس بهار است
هر برگ که بینی کف افسوس بهار است
...
1. باز در جیب و کنارم همه خون ریخته است
اشک، دل را مگر از دیده برون ریخته است
...
1. تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است
نکهت گل در هوا ابری زهم پاشیده است
...
1. کوکب به فلک زآتش پنهان که جسته است؟
این مشت شرر از دل سوزان که جسته است؟
...
1. چسبیده بهم گرچه لب از شهد نکاتت
دل خون شده بی گفت و شنود از حرکاتت
...
1. چه دور گر به زبان تو دل موافق نیست
که صبح نیز در این روزگار صادق نیست
...