دل که کارش با کریم افتاده از جویای تبریزی غزل 228
1. دل که کارش با کریم افتاده در فرخندگی است
زانکه بیشک پیشهٔ اهل کرم بخشندگی است
...
1. دل که کارش با کریم افتاده در فرخندگی است
زانکه بیشک پیشهٔ اهل کرم بخشندگی است
...
1. صفای پیکرت آئینه دار مهتاب است
گل از رخ تو حیب و کنار مهتاب است
...
1. بیا که موسم جوش بهار ییلاق است
پیاله گیر که گل در کنار ییلاق است
...
1. ز وانمود پریشانی ام چو گل عار است
که مشت بسته چو غنچه هزار دینار است
...
1. حقپرستی پیش ما ترک تمنا کردن است
فرصت امروز صرف کار فردا کردن است
...
1. طرهٔ مشکین چو جانان دسته بست
دل ز دود آه ریحان دسته بست
...
1. بسکه سر در صیدگاهش بر زمین افتاده است
هر طرف چون نقش پا نقش جبین افتاده است
...
1. در توبه کوش، توبه حصار سلامت است
سیلاب خرمن گنه اشک ندامت است
...
1. هیچ اثر از پختگی ها با زبان معلوم نیست
این ثمر را بسکه خام است استخوان معلوم نیست
...
1. دل که از بالای چشمت در گناه افتاده است
یوسفی از پهلوی اخوان به چاه افتاده است
...
1. تا سر ما کشتگان آن تندخو بر کف گرفت
شد چنان سرخوش که پنداری کدو بر کف گرفت
...
1. نهادی بر دلم ای نازنین دست
ازین دست است احوالم ازین دست
...