از رفتنش به خاک چمن تا از جویای تبریزی غزل 240
1. از رفتنش به خاک چمن تا کمر نشست
گلشن ز جوش لاله به خون جگر نشست
...
1. از رفتنش به خاک چمن تا کمر نشست
گلشن ز جوش لاله به خون جگر نشست
...
1. غافل از حق گر باو شد جام می هشیار نیست
باز باشد دیدهٔ نرگس ولی بیدار نیست
...
1. مانده در جهل مرکب آنکه لوحش ساده است
تیره بودن لازم چشم سفید افتاده است
...
1. هست آنچه از زبان تو بیگانه نام ماست
چیزی که نیست محرم گوشت پیام ماست
...
1. نه همین نرگس زچشم می پرستش جام یافت
سرو هم از نخل قدش خلعت اندام یافت
...
1. جان چیست؟ عمر من که نیارم از آن گذشت
نتوان گذشت از تو ز جان می توان گذشت
...
1. همتم کم نتواند برداشت
دولت جم نتواند برداشت
...
1. گلشن در این بهار نه تنها شکفته است
کهسار و شهر و بیشه و صحرا شکفته است
...
1. گرنه اشک از دیده در هجران یار افتاده است
گوهر است اما زچشم اعتبار افتاده است
...
1. قبای پاره نصیبش زچرخ مینایی است
همیشه هرکه چو گل در پی خودآرایی است
...
1. شد شباب و جسم غم فرسوده با ما مانده است
شاه رفت و گردی از دنبال برجا مانده است
...
1. سرتاسر آفاق به فرمان خط اوست
دور فلک از حلقه بگوشان خط اوست
...