آثار جویای تبریزی

صفحه 21 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 همتم تا دست پر زور هوس پیچیده است در دل تنگم حباب آسا نفس پیچیده است

2 می چکد خون نیاز عاشق از بال و پرت ای کبوتر نامه را دست چه کس پیچیده است

3 از زمین تا آسمان آوازهٔ بیداد اوست ناله ام در تنگنای این قفس پیچیده است

4 تا دل صد چاک ر ا دردت به شور آورده است در فضای سینه آواز جرس پیچیده است

1 بسکه رنگین جلوه از لخت دل شیدای ماست آه ما طاووس هند تیره بختیهای ماست

2 بر فراز عرش جوش بی نیازی می زنیم آسمان درد ته مینای استغنای ماست

3 اول دیوانگی فکر شهنشاهی بود سایهٔ بال هما سرمایهٔ سودای ماست

4 عالم تجرید را آزادی ما رونق است زینت پیراهن عریان تنی بالای ماست

1 دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت تنم لاغر چو مژگان است از بیماری چشمت

2 شدم آباد ویرانی چو منظور تو گردیدم خرابی را عمارت می کند معماری چشمت

3 دل خون گشته ام را می کشد بر خار مژگانش نباشد بیش ازین با عاشقان دلداری چشمت

4 حذر اولی ز بدمستی که خنجر در کفش باشد از آن ترسم که مژگانت نماید یاری چشمت

1 هر کس محروم از جوانی است دردی کش صاف زندگانی است

2 از یاد تو با نسیم آهم بویی ز بهار نوجوانی است

3 کس پی نبرد که قاتلم کیست دل کشتهٔ غمزدهٔ نهانی است

4 با چشم کبود می برد دل آن چشم بلای آسمانی است

1 از گفتگو اشاره به دل آشناتر است ابروی او ز چشم سیه خوش اداتر است

2 از شخص سایه می گذرد ابتدای روز زلفش ز قد در اول خوبی رساتر است

3 قمری چو عندلیب گریان دریده نیست نسبت به سرو قد، گل رو دلرباتر است

4 چون آفتاب، منت مشاطه کی کشد؟ بی خط و خال روی نکو با صفاتر است

1 شوخ و شنگی چون بت طناز من عالم نداشت چون پریزاد من این غمخانه یک آدم نداشت

2 در گرانجانی زحق بیگانه پای کم نداشت ورنه هرگز از کسی نخچیر مطلب رم نداشت

3 از ریاضت کرده ام بیماری دل را علاج جز گداز خویش زخم شیشه ام مرهم نداشت

4 بود دایم دست اقبال جوانمردان بلند بازوی پر قوت ارباب همت خم نداشت

1 با بال شوق در چمن قدس طایر است دل گر به راه بی خبریها مسافر است

2 دارد خطر ز موج نفس چون حباب جسم در چار موجه کشتی تن از عناصر است

3 گشتم چو آینه همه جان از خیال دوست جسمی که یافت رتبهٔ ارواح نادر است

4 زنهار! روح شو، که به عالم، بقای روح مانند بی ثباتی اجسام ظاهر است

1 دل که بزم عشقبازی را بسامان چیده است شمع ها در هر طرف از داغ حرمان چیده است

2 می تواند باعث احیای عالم شد دلت گر گل فیض سحر چون مهر تابان چیده است

3 غنچه هم عرض بساط دردمندی می دهد ته به ته لخت دل خونین به دکان چیده است

4 خار در پیراهنش دست مکافات افکند گر گل شمعی حریفی زین شبستان چیده است

1 بزم ارباب ریا را ساغری در کار نیست زاهدان خشک را چشم تری در کار نیست

2 از گرانجانی است گر زاهد نشد محتاج می تیغهٔ کهسار را روشنگری در کار نیست

3 هست چون بحر توکل سیرگه درویش را کشتی اش را بادبان و لنگری در کار نیست

4 بر سرم منت منه گو سایهٔ بال هما!‏ عاشق بی پا و سر را افسری در کار نیست

1 در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست چشم و دل صراحی و پیمانه را صفاست

2 روشن ز شمع بزم بود اهل دید را کاخر به چشم می رود آنکس که خودنماست

3 خواهی به مدعا رسی از مدعا گذر زشت است مدعای تو گر ترک مدعاست

4 ناحق به خاک ریخته ای خون عیش را قاضی میان ما و تو ای محتسب، خداست!‏

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی