آثار جویای تبریزی

صفحه 23 از 109
109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی

1 پرده از کار تو بی باکی صهبا برداشت کوه تمکین ترا زور می از جا برداشت

2 کاش برداشتی از خواش دنیا دل را آنکه بر دوش هوس بار تمنا برداشت

3 داده رم وحشت ما کوهکن و مجنون را این به کهسار شد و آن ره صحرا برداشت

4 نقش نعلین تجرد سزدش مهر منیر آنکه پا از سر دنیا چو مسیحا برداشت

1 برای منصب خاشاک روبی نجف است اگر بهم مژگان را همیشه جنگ صف است

2 زکشتزار دگر روزی اهل معنی را برات دانهٔ ما بر قلمرو صدف است

3 نگاه شوخ تو غافل به سوی من افتد فغان که تیر خطای ترا دلم هدف است

4 شکست آن در دندان ز بس رواج گهر صدف به بحر ز افلاس سایل به کف است

1 لب چو مینا بگشود انجمنی خندان ساخت بزم را نام خدا از سخنی خندان ساخت

2 چرخ کس را ندهد خرمی از پهلوی خویش صد دل غنچه شکست و چمنی خندان ساخت

3 دل ابنای زمان را خبر از شادی نیست همچو گل هر که بدیدم دهنی خندان ساخت

4 گشت از گریه فرح بخش چمن ابر بهار باغ را از مژه بر هم زدنی خندان ساخت

1 می کند چشم تو تا بیخود ز ساغر گشته است آنقدر مستی که مژگان هم از او برگشته است

2 در ره شوق تو از بس پر برون آورده است نامه ام مستغنی از بال کبوتر گشته است

3 کارهای چرخ از بس بی نظام افتاده است آسمانها گوییا اوراق ابتر گشته است

4 چون توانم گرد دل را منع کلفت از غمش شیشه افلاک از آهم مکدر گشته است

1 دشمن جان و تنش تاج زر است هر که همچون شمع زرین افسر است

2 سبزهٔ خط را دهد نشو و نما داد از حسنت که دشمن پرور است

3 با خیال آن سر مژگان مرا تکیه گاه دیده نوک خنجر است

4 کی شناسد کس شهید ناز را زخم تیغت را نشان دیگر است

1 اضطرابم آتش رخسار او را دامن است شمع گل از شعلهٔ آواز بلبل روشن است

2 تیغ اقبالش خورد بر ابر در پیکار نفس هر کرا چون کوه پای جستجو در دامن است

3 هر که از سر بگذرد آسان برون آید زخویش بر تن آزادگان سر تکمهٔ پیراهن است

4 عیب پوشی عین بینایی است اهل دید را ظلمت شب سرمهٔ بینش بچشم روزن است

1 هر دلی آیینه دار صورت اندیشه ای است این پری هر دم برنگ تازه ای در شیشه ای است

2 هر دم از عمر سبکسیر تو قدری کم شود آمد و رفت نفس در کندن جان تیشه ای است

3 بسکه از آهم مکدر شد هوای گلستان هر رگ گل گوییا در خاک پنهان ریشه ای است

4 اینقدرها در پی آزار خاطرها مکوش جان من دل در فضای سینه شیر بیشه ای است

1 وارستگی از خویش ترا رهبر فیض است دلبستگی تست که قفل در فیض است

2 مانند نسیم سحری در ره شوقش پرواز دل از سینه به بال و پر فیض است

3 از جوش صفا طعنه زن طور تجلی است آن سینه که از یاد خدا مظهر فیض است

4 پیداست ز در باری بحرین دو چشمم کز یاد کسی دل صدف گوهر فیض است

1 دل که کارش با کریم افتاده در فرخندگی است زانکه بیشک پیشهٔ اهل کرم بخشندگی است

2 سربلندی اهل عالم را ز سر افکندگی است باعث آزادی ارباب دنیا بندگی است

3 زندهٔ جاوید سازد مرد را درد طلب چون نفس در راه حق بگداخت آب زندگی است

4 می دهد دیوانگی از حبس تکلیف نجات تا بود برجا گریبان تو طوق بندگی است

1 صفای پیکرت آئینه دار مهتاب است گل از رخ تو حیب و کنار مهتاب است

2 چمن چمن گل رنگ است بی تو در پرواز بیا که موسم جوش بهار مهتاب است

3 بیا و جوش گلستان فیض را دریاب گل پیاله به بزم بهار مهتاب است

4 به چشم کم منگر فیض ظلمت شب را که نور دیدهٔ شب زنده دار مهتاب است

آثار جویای تبریزی

109 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جویای تبریزی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی