1 سررشتهٔ امل همه ای دل به دست تست تعمیر قصر عافیت اندر شکست تست
2 ترسیده چشم آینه رویان روزگار از صافیی که با قدرانداز شست تست
3 قمری همین نه در گلوی تو است طوق آزاده سرو هم به چمن پای بست تست
4 از خط جام حلقه کند نام باده را این نشئه ای که در نگه نیم مست تست
1 لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است بی تو خوناب جگر صاف سبوی غنچه است
2 حسن مستور از بت بازار دلکش تر بود آشنایی دلم با گل ز روی غنچه است
3 خون عشرت بی تو در پیمانه باشد لاله را باده پهلو شکافی در سبوی غنچه است
4 باز امشب گوییا با دختر صوفی نشست بر زبان عندلیبان گفتگوی غنچه است
1 دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست دانه را نشو و نما در سایهٔ دیوار نیست
2 در حریم سینهٔ عاشق هوس را بار نیست هر فضولی محرم خلوتگه اسرار نیست
3 دیده ها بیگانه دیدند، مستوری زکیست؟ شهرکوران است عالم، پرده ای در کار نیست
4 تا به کی عصیان؟ نوای توبه ای هم ساز کن گرچه عفوش گوش بر آواز استغفار نیست
1 عنوان:تیره باطنها پهلوی دل افسرده است متن:دل که بی سوز غمی باشد چراغ مرده است
2 بسکه از پهلوی دل هر ذره ام افسرده است مردمک در دیده ام یک قطره خون مرده است
3 گردش افلاک از بس بی نظام افتاده است آسمانها گوییا اوراق بر هم خورده است
4 کی به وحشتگاه عنقا می شود الفت گزین هر کرا سودای او از خویش بیرون برده است
1 جان اسیر تست تا تیغت به خونم مایل است می کشم ناز تو تا تیرت ترازو در دل است
2 چون توان آسوده زیر چرخ کین ویرانه را هر طرف دیدیم دیوارش به این سو مایل است
3 گر ز دنیا نگذرد سالک به مقصد کی رسد؟ چون شرر تا چشم پوشید از جهان در منزل است
4 حسن کردار تو را اشک ندامت آبروست گرنه این باران بود تخم عمل بی حاصل است
1 چون نیاساید دل از هجر بتان در زیر پوست دارم از هر موج خون خاری نهان در زیر پوست
2 بسکه خوردم زهر غم با شیر از طفلی مرا سبز شد چون پسته مغز استخوان در زیر پوست
3 چون نوازش دیدم از دردش دلی خالی کنم همچو دف تا کی نهان دارم فغان در زیر پوست
4 بی تو شبها از هجوم درد بیمار ترا می تپد چون نبض جسم ناتوان در زیر پوست
1 بسکه گرد کلفتش بسته است راه از شش جهت چون لحد تنگست بر دل دستگاه از شش جهت
2 همچو بوی غنچه از یاد تو هر شب تا سحر گشته ما را بستر گل تکیه گاه از شش جهت
3 هر طرف دیوانه سان زان روی می بینم که هست جلوهٔ دیدار مقصود نگاه از شش جهت
4 تیره روزان تو را از تنگنای آسمان بسته شد مانند خون مرده را از شش جهت
1 گل در چمن چو عارض او دلفریب نیست گویم برهنه سرو چو او جامه زیب نیست
2 از دود آه کرده سیه خیمه ها بلند در گرم سیر عشق دل ما غریب نیست
3 در آرزوی آنکه غبار رهت شود یک گل زمین کجاست که حسرت نصیب نیست
4 در باغ ناز خار چمن خوارتر بود با غنچه ای که سوز دل عندلیب نیست
1 از صفای خاطر ما هیچکس آگاه نیست عکس را در خلوت آیینهٔ ما راه نیست
2 فارغ از قید عبادت نیست در عالم دلی این نگین را نقش شیر از بندهٔ درگاه نیست
3 قامت خم بسته از حرص آنکه از طول امل رشتهٔ قلاب صید مطلبش کوتاه نیست
4 داغ خواری لازم روی طلب افتاده است دعوی ما را دلیل روشنی چون ماه نیست
1 دیده از فیض تو پریخانه شده است نکته از جوش تماشای تو دیوانه شده است
2 می پرستان همه وارسته ز بند خویشند خط آزادی دلها خط پیمانه شده است
3 نرسیدی دمی ای بخت به فریاد دلم بهر خواب تو مگر ناله ام افسانه شده است
4 در هوای طلب وصل تو ای شمع نگاه نفس سوخته خاکستر پروانه شده است