مایه ای از خون دل و زگریه از جویای تبریزی غزل 192
1. مایه ای از خون دل و زگریه سامانی نداشت
هر که چون مینا به بزمت چشم گریانی نداشت
...
1. مایه ای از خون دل و زگریه سامانی نداشت
هر که چون مینا به بزمت چشم گریانی نداشت
...
1. عشق آنجا کز پی ایجاد عالم رنگ ریخت
رنگ ویرانی مرا در دل به صد نیرنگ ریخت
...
1. در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است
هر که صاحب اعتبار افتاد خوار عاشقی است
...
1. ببازد غنچه رنگ از خجلت لعل قدح نوشت
کند تر شبنم گل را صفای گوهر گوشت
...
1. محتسب امشب سبوی باده ام را پاک ریخت
خون عشرت را ز بی دردی عبث بر خاک ریخت
...
1. دل را گشاد کار ز فیض دماغ ماست
این قفل را کلید ز خط ایاغ ماست
...
1. بوالهوس را راز عشق او نهفتن رسم نیست
همچنان کز عاشق دل خسته گفتن رسم نیست
...
1. تا هوای شمع رویت در سر پروانه است
زآتش غیرت تنم خاکستر پروانه است
...
1. همتم تا دست پر زور هوس پیچیده است
در دل تنگم حباب آسا نفس پیچیده است
...
1. بسکه رنگین جلوه از لخت دل شیدای ماست
آه ما طاووس هند تیره بختیهای ماست
...
1. دل و ستم ز کار افتاد از پرکاری چشمت
تنم لاغر چو مژگان است از بیماری چشمت
...
1. هر کس محروم از جوانی است
دردی کش صاف زندگانی است
...