1 تا هوای اوست دل را در قفس همچون حباب می روم از ضعف بر باد نفس همچون حباب
2 مرهم ناسور دل را گشت شکر خنده ات شد فراهم زخم اندام جرس همچون حباب
3 کم نگردد اشک و آه عاشقان مانند شمع میرود از خود به آهی بوالهوس همچون حباب
1 فصل خزان رویم به سیر کنار آب فواره گلبنی است که دارد بهار آب
2 عزلت گزین و منزلت خویش را ببین در گل زجوی بیشتر است اعتبار آب
3 ای من اسیر عالم رندی که باشدش معشوق مست و جام شراب و کنار آب
1 ز سرو یار که در برکشیده ام امشب بغل بغل گل آغوش چیده ام امشب
2 به راه شوق تو مانند شمع در ره باد زچشم منتظر خود چکیده ام امشب
3 ز رفتن تو چنان دل فسرده ام که بس است دهان قهقهه جیب دریده ام امشب
4 خیال گلشن کوی تو خوابم از سر برد شمیم گل شده رنگ پریده ام امشب
1 زور شور گریه ای می شد به خواب خواب می آرد بلی آواز آب
2 بوی تحقیق از مقلد نشنوی کس نگیرد از گل کاغذ، گلاب
3 در بلند و پست دنیای اسیر کشتی ات بشکست از موجب سراب
4 لازم هر کس بود طول امل هست بر پا خیمهٔ تن زین طناب
1 خیال غنچهٔ لعلی چو هوشم در سر است امشب می ام افشردهٔ یاقوت گل در ساغر است امشب
1 به جام می لبی کرد آشنا جانانه ام امشب خط یاقوت را ماند خط پیمانه ام امشب
1 از تف آه من بسان حباب فرش و دیوار و سقف خانه شد آب
2 شعلهٔ حسن او بسوزاند کز نقابش کنی ز چادر آب
3 هر سحرگه زجام آئینه چشم مستش کشیده بادهٔ ناب
4 دوش شرم نگه به آتش نرم از گل روی او گرفته گلاب
1 احمد مرسل که عالم جمله در تسخیر اوست ممکنات از حلقه های چرخ در زنجیر اوست
2 قاضی باز و کبوتر، غازی دلدل سوار تا قیامت برق در کار رم از شمشیر اوست
3 بضعهٔ خیرالبشر کدبانوی دنیا و دین آنکه نور چشم احمد، شبر و شبیر اوست
4 سرور دنیا و دین زین العباد و باقرند آنگهی صادق که عالم روشن از تنویر اوست
1 زهر چشم آلوده بود این باده کاندر جام ریخت ساقی امشب لخت دل چون غنچه ام در کام ریخت
2 بسکه لبریز طراوت در خرام آمد به باغ آبروی صد خیابان گل از آن اندام ریخت
3 شکوه ای کردم رقم از اشک ریزی های چشم چون ز گل شبنم ز حسرت نامه ام پیغام ریخت
4 گریه شست آن داغ را کز یاد چشمت داشت دل حیف کز بسیاری باران گل بادام ریخت
1 مست و بیخود شوخ من افتاده است بر زمین همچون چمن افتاده است
2 هر که در تعریف خود کوشد مدام بر زبان خویشتن افتاده است
3 گوهر معنی نمی جویند خلق ورنه بیرون از سخن افتاده است
4 از صفای عارضش لغزیده است دل که در چاه ذقن افتاده است