1 دل ندارد تاب صحبت های نامانوس را ره مده در بزم رندان زاهد سالوس را
2 در حقیقت این خود آرایان گرفتار خودند حسن خط و خال بس باشد قفس طاووس را
3 جوش شوخی معنی آزرم از یاد تو برد مانده ای بر طاق نیسان شیشهٔ ناموس را
4 از صفای طینتم در تنگنای سینه، دل سخت مانند است شمع خلوت فانوس را
1 چشمت که ز خون ما شرابی است دایم پی خان و مان خرابی است
2 روی تو چو آفتاب پرنور لعلت گل قند آفتابی است
3 محو خط تست چشم مستت این کافر گوییا کتابی است
4 امروز لباس شاهد می از شیشهٔ بزم او گلابی است
1 خوش است بوسه بر آن لعل خط دمیده خوش است بلی حلاوت شفتالوی رسیده خوش است
2 پیام لاله پی منع گریه ام این بود که اشک سوخته بر خون دل چکیده خوش است
3 عجب که دل پی آرام مضطرب باشد در اضطراب چو سیماب آرمیده خوش است
4 منال از غم پیری که چون کمان جویا به برکشیدن او با قد خمیده خوش است
1 زدل جز عجز و زاری خوشنما نیست به غیر از بیقراری خوشنما نیست
2 تو شهبازی به کار خویش می باش ترحم از شکاری خوشنما نیست
3 زما پیش تو هنگام جدایی بجز دل یادگاری خوشنما نیست
4 ترحم کن که از شاهان گه خشم به غیر از بردباری خوشنما نیست
1 هر که او با قامت خم گشته غافل خفته است بی خبر در سایهٔ دیوار مایل خفته است
2 گر سرپایی زنی با دست بخشش فرصت است دولت بیدار در دامان سایل خفته است
3 شاهد مست خیالش ز اول شب تا سحر همچو بوی غنچه ام در خلوت دل خفته است
4 سیر عالم می کند از فیض بیداری دلش پای سعی هر که در دامن منزل خفته است
1 اینقدر در کشتن من سخت استادن چرا چون دل من جان من یک پهلو افتادن چرا
2 رحم بر خود کن که بیخود گشتی از یک دیدنش این قدر آیینه را بی رحم رو دادن چرا
1 گرنه اشک از دیده در هجران یار افتاده است گوهر است اما زچشم اعتبار افتاده است
2 دوختم تا چشم خواهش بر گل رخسار یار بخیهٔ رسوایی ام بر روی کار افتاده است
3 نقش پا در اضطراب از شوخی رفتار اوست یا دل است این کز پی او بی قرار افتاده است
4 شکر کز بیداد چشم او چنین افتاده ام وای بر بی طالعی کز چشم یار افتاده است
1 بوالهوس را راز عشق او نهفتن رسم نیست همچنان کز عاشق دل خسته گفتن رسم نیست
2 یک گل افشا کسی از باغ تمکینم نچید در ریاض راز دار است شکفتن رسم نیست
3 عاقبت چون غنچه های لاله رازم گل کند پیش ما داغ دل خونین نهفتن رسم نیست
4 دستبرد عم چو بیند انبساط از دل مجوی غنچه را در دامن گلچین شکتن رسم نیست
1 آه از بیداد چرخ دون که گردید از جفا آتش افروز بلا در دودمان مصطفا
2 داد از بی مهری چرخ ستم پرور که کرد زهر غم در کاسه لب تشنگان کربلا
3 آه از مظلومی آن ثالث هشت و چهار داد از ناکامی آن خامس آل عبا
4 آه از تنهایی آن قرة العین بتول داد از حالی که رفت آندم به شاه اولیا
1 آید صدای نالهٔ دل از نگاه ما چون شاخ ارغوان بچکد خون ز آه ما
2 در دیده ای که محو تو شد جلوه گر شوی باشد نقاب روی تو شرم نگاه ما