از گفتگو اشاره به دل آشناتر از جویای تبریزی غزل 204
1. از گفتگو اشاره به دل آشناتر است
ابروی او ز چشم سیه خوش اداتر است
...
1. از گفتگو اشاره به دل آشناتر است
ابروی او ز چشم سیه خوش اداتر است
...
1. شوخ و شنگی چون بت طناز من عالم نداشت
چون پریزاد من این غمخانه یک آدم نداشت
...
1. با بال شوق در چمن قدس طایر است
دل گر به راه بی خبریها مسافر است
...
1. دل که بزم عشقبازی را بسامان چیده است
شمع ها در هر طرف از داغ حرمان چیده است
...
1. بزم ارباب ریا را ساغری در کار نیست
زاهدان خشک را چشم تری در کار نیست
...
1. در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست
چشم و دل صراحی و پیمانه را صفاست
...
1. شکست رنگ نگارم شد از شراب درست
که ناتمامی ماه است زآفتاب درست
...
1. یاد ایامی که جوش گل دلم را شاد داشت
با هزاران بود افغانی که صد فریاد داشت
...
1. مهربانیهای پنهان را مزاج کاین ازوست
خنده مستانهٔ زخم دل خونین ازوست
...
1. بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست
رنگم چنان شکست که آیینه را شکست
...
1. باغ خوش از سبزه و ز سنبل از آنهم خوشتر است
خوش بود رویت زخط و ز زلف پرخم خوشتر است
...
1. ذوق درویشی ام از عالم اسباب بس است
شمع کافوری من پرتو مهتاب بس است
...