1 موسم جوش گل و نسترن است لاله تریاکی سیر چمن است
2 شوخ چشم است ز بس نرگس باغ غنچه در پردهٔ صد پیرهن است
3 سوسن از قشقهٔ زرین در باغ بت خنجر به کف برهمن است
4 غنچه سرمست می رنگ گل است سنبل آشفتهٔ بوی سمن است
1 خط پشت لب میگون تو عنوان گل است دهنت نقطهٔ بسم الله دیوان گل است
2 شده از یاد تو هر قطرهٔ خونم چمنی موج خون جگرم جوش خیابان گل است
3 مزه از شور دلم رفت چو زخمش به شد نمک نالهٔ بلبل لب خندان گل است
4 دهنت غنچهٔ نشکفتهٔ باغ سخن است خندهٔ زیر لبت چاک گریبان گل است
1 گر بخرامد، نسیم خلد برین است چون بنشیند، بهشت روی زمین است
2 ناز تو رنگینی جمال تو افزود شهپر طاووس حسن، چین جبین است
3 مست نگاهم، تبسمی مزه ام بس لعل تو از خنده پستهٔ نمکین است
4 از چه نگردم به گرد دشت چو مجنون لیلی چشم سیهت خانه نشین است
1 از دور عشقباز ترا می توان شناخت دوا نخست هر که ترا دید رنگ باخت
2 هرگز نمیرد آنکه پی جستجوی اوست آب حیات شد چو در این ره نفس گداخت
3 شرمنده شد زهمسری بهتر از خودی تا شد مقابل رخت آئینه روی ساخت
4 دنبال کرده نفس به جایی نمی رسد یکران همت آنکه در این راه تاخت باخت
1 بی زبانی روز محشر عذرخواه ما بس است خامشی در شرمساریها گواه ما بس است
2 ما تنگ ظرفان به یاد باده مستی می کنیم در بهاران سایهٔ تا کی پناه ما بس است
3 گرد راه نیستی شو تا به مقصد پی بری در محبت، رفتن از خود خضر راه ما بس است
4 احتیاج شاهدی در دعوی عشق تو نیست مهر داغی بر سر طومار آه ما بس است
1 آنکه میخانه ز انداز نگاهش طرح است دیدهٔ چون نقش قدم بر سر راهش طرح است
2 ناز بر دیدهٔ خورشید پرستان دارد حلقهٔ زلف که بر روی چو ماهش طرح است
3 می توان گشت به گرد سر او کز شوخی دام صد فتنه ز هر موی کلاهش طرح است
4 مغز در سر مه نو را شده آشفته مگر بیت برجستهٔ ابروی سیاهش طرح است
1 رفتن زخود به دشت جنون هادی من است طومار آه محضر آزادی من است
2 از جوش درد منبع غم های عالمم هر دل که در فغان شده فریادی من است
3 طرح مرا زمانه ز رنگ پریده ریخت عنقا خراب رشک ز آبادی من است
4 صد کوه قاف را کند از جا چو پرکاه آنجا که زور بازوی فرهادی من است
1 آرامم از خط تو رمیدن گرفته است تا نکهت بهار دمیدن گرفته است
2 خون دلم ز پنجهٔ مژگان به راه او دامان انتظار چکیدن گرفته است
3 صهبا به بزم تا نرسیده است نارس است می در پیاله رنگ رسیدن گرفته است
4 وحشت مرا رساند به سر منزل وصال آن صید را دلم ز رمیدن گرفته است
1 راه عشق است اینکه در هر گام صد جا آتش است گرم رفتاران این ره را ته پا آتش است
2 دیده ام آیینه دار صورت خوبی کیست؟ چون شرر تار نگاهم را گره با آتش است
3 از خرام یاد رخسار تو می سوزد دلم همچو نخل شعله اندامت سراپا آتش است
4 ما سمندر طینتان غواص بحر خود شدیم عشق گوهر دل صدف گردیده دریا آتش است
1 دارم سری که سرخوش صهبای بیخودیست چشم تری که محو تماشای بیخودیست
2 در محشر شهادتیان نگاه او دشت جنون و دامن صحرای بیخودیست
3 بی رنگ باش تا سبک از خویشتن روی رنگ پریده زینت سیمای بیخودیست
4 خود را مگر ز روزن آیینه دیده است چشم تو مست ساغر صهبای بیخودیست