1 از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت لعل لبش زخنده گلبرگ تر شکفت
2 بوی بهار مهر دهد جور گل رخان از آب تیغ او گل چاک جگر شکفت
3 با یاد عارض تو زفیض بهار عشق بر روی من هزار گل از چشم تر شکفت
4 از ناخن صبا گره غنچه وا نشد گلهای فیض در دل از آه سحر شکفت
1 تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است نکهت گل در هوا ابری زهم پاشیده است
2 گرنه طاق ابرو مردانه اش را دیده است از خجالت خویش را محراب چون دزدیده است
3 شیشهٔ افلاک ترسم بیند آسیب شکست بسکه از بویش هوا بر خویشتن بالیده است
4 گر سیاهی از سر داغم نیفتد دور نیست تخم این گل خال او در سینه ام پاشیده است
1 نمیدانم چرا با من به حکم بدگمانیها چو بادامی همه تن پشت چشم از سرگرانیها
2 به قدر طاقت عاشق بود بیرحمی خوبان کشم شمشیر جورش را به سنگ از سختجانیها
3 بهاران را از آن رو دوست میدارم که این موسم شباهت گونهای دارد به ایام جوانیها
4 فراگیرم هزاران نکته از طرز نگاه او کسی چون من نمیفهمد زبان بیزبانیها
1 ترا کاری بجز جور و جفا نیست مرا هم شیوه ای غیر از وفا نیست
2 مکرر سیر باغ حسن کردیم گلشن را رنگ و بویی از وفا نیست
3 گزیدم بسکه شبها از ندامت چو مقراضم لب و دندان جدا نیست
4 به جان شرمنده ام از همت دل که در بند حصول مدعا نیست
1 گلشن در این بهار نه تنها شکفته است کهسار و شهر و بیشه و صحرا شکفته است
2 شکر خدا که باز ز فیض بهار دهر از بس شکفته تا به دل ما شکفته است
3 با صد هن چرا نزن خنده بر چمن دل را که غنچه های تمنا شکفته است
4 یک گل برای زینت این نه چمن بس است دنیاست گلستان چو دل ما شکفته است
1 بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست رنگم چنان شکست که آیینه را شکست
2 جانا بیا که صید تو ترسم رها شود مرغ دل از تپش، قفس سینه را شکست
3 از ما چو یافت خلعت عریان تنی رواج بازار گرم خرقهٔ پشمینه را شکست
4 بگشود باز رو به حریفان لب جواب امروز عهد بستهٔ دوشینه را شکست
1 کوکب به فلک زآتش پنهان که جسته است؟ این مشت شرر از دل سوزان که جسته است؟
2 از دل نشنیدیم بجز رایحهٔ درد این قطرهٔ خون از سر مژگان که جسته است؟
3 تا دامن محشر ز تک و تاز نماند این گوی فلک از خم چوگان که جسته است؟
4 هر ذرهٔ ناچیز از او طور تجلی است این روشنی از شمع شبستان که جسته است؟
1 هیچگه بی پیچ و تاب این جسم غم فرسوده نیست رشتهٔ جانم رنگ خواب ار شود آسوده نیست
2 حیف بر تن گر نه چون فانوس دارد سوز عشق وای بر دل گر به رنگ غنچه خون آلوده نیست
3 اضطرابی هست در طالع، دل از کف داده را بخت ما سرگشتگان در خواب هم آسوده نیست
4 ساخت همت فارغ از درد سر محتاجی ام جبهه ام جویا ز صندل چون هلال اندوده نیست
1 نه همین نرگس زچشم می پرستش جام یافت سرو هم از نخل قدش خلعت اندام یافت
2 ماند در دل اضطراب عشقم آخر برقرار چون رگ گل موج می در ساغرم آرام یافت
3 مدتی چون ماه نو از غم دل خود خورده است هر که از گردون لب نانی به صد ابرام یافت
4 پرده های چشم او از جوش حیرت خشک ماند رخصت نظاره ات تا دیدهٔ بادام یافت
1 خط پشت لب میگون تو عنوان گل است دهنت نقطهٔ بسم الله دیوان گل است
2 شده از یاد تو هر قطرهٔ خونم چمنی موج خون جگرم جوش خیابان گل است
3 مزه از شور دلم رفت چو زخمش به شد نمک نالهٔ بلبل لب خندان گل است
4 دهنت غنچهٔ نشکفتهٔ باغ سخن است خندهٔ زیر لبت چاک گریبان گل است