یک از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی رباعی 73
1. یک بوسه زلعل خویش کم گیر و ببخش
زنهار روا مدار تقصیر و ببخش
...
1. یک بوسه زلعل خویش کم گیر و ببخش
زنهار روا مدار تقصیر و ببخش
...
1. گفتم که بزلف در کجا دارم دل
بنمای بمن تا بتو بسپارم دل
...
1. در هجر تو گفتم که ز جان میترسم
وصل آمد و من هم آنچنان میترسم
...
1. در فرقت تو دلی پر از خون دارم
وز دیده بچهره بر دو جیحون دارم
...
1. دلخسته آنزلف چو چوگان توام
سرگشته آن کوی زنخدان توام
...
1. بر آتش غم فتاده چون زلف توام
سر خیره بباد داده چون زلف توام
...
1. در عشق تو تیره حال چون خال توأم
وز پشت خمیده زلف چون دال توام
...
1. بی دیدن دوست دیدگانرا چکنم
بی جان جهان جان و جهان را چکنم
...
1. من آتش دشمنان بباد انگارم
بر خاک ز تیغ آبگون خون بارم
...
1. من جمله زبان ز حرص چون بید شدم
پیش همه چون سایه خورشید شدم
...
1. بگذشت ز عشق دولت بی غمیم
وا ماند پس از غمت همه خرمیم
...
1. ایدل نکنی تو زین فضولیها کم
وی شیفته جان شدی گرفتار بغم
...