1 زان غالیه دان کزاو دلم خون آید چندین سخن نغز برون چون آید
2 کز تنگ دهانیش الف گاه سخن چون دال دو تا گردد و بیرون آید
1 جائی که غمت بقصد جان برخیزد دل را چه زیان گر از میان برخیزد
2 دارم سر آن که تا بدستت نکنم از پا ننشینم ار جهان برخیزد
1 دردا که دلم زهجر خون خواهد شد کارم ز فراق سرنگون خواهد شد
2 وان راز که در خون دلم بود نهان با خون ز ره دیده برون خواهد شد
1 حسن تو اگر چه خیمه بر ماه زند ور عشق تو بر عقل همی راه زند
2 نزدیک آید که خط تو دور از تو بر آینه جمال تو آه زند
1 هر کس که نشان آن لب و دندان دید در حقه لعل رشته مرجان دید
2 از چهره من حال دلم بتوان خواند وز سینه او راز دلش نتوان دید
1 گر چه ز تو بر دلم ستم میگذرد ور چه شب و روز من بغم میگذرد
2 دل تنگ ندارم که بهر حال که هست گر ناخوش و گر خوشست هم میگذرد
1 آن شیفته را چو باد در بوق افتاد آن گنبد سیم رنگ از دست بداد
2 از بهر مناره زاویه وقف بکرد همسایه بد خدای کس را ندهاد
1 بر من غم عشق بینهایت برسید وز دست تو کارم بشکایت برسید
2 گر زانکه نخواهی که بنالم سحری دریاب که درد دل بغایت برسید
1 روزی که بر منت گذاری باشد آن روز طراز روزگاری باشد
2 جانم بلب آمدست در حسرت تو گر رنجه شوی شگرف کاری باشد
1 جانا زمن سوخته به زین پرسند به زین زمن خسته مسکین پرسند
2 گفتی که ازان عربده چون بودی دوش آنرا که چنان زنند چونین پرسند؟