1 با تو سخنم ز باد بی سنگ ترست کارم بر تو ز آب بیرنگ ترست
2 چشم و دهن تو ای بت عشوه فروش چون دست و دلم ز یکدگر تنگ ترست
1 یک شب بمراد دل کسی شاد نزیست کو با غم دل نشد دیگر روزی بیست
2 یک روز نخندید گلی از بادی کو روز دگر در آتشی خوش نگریست
1 گفتم که چو فتنه چشم تو خفته بهست وز سرد سخن لعل تو ناسفته بهست
2 زین چشم همی سخن نگوید با من ای بس سخن نغز که ناگفته بهست
1 شیرین سخنم گر چه لطیف و نیکوست هم می نرهد ز طعنه دشمن و دوست
2 گویند که بادست همه گفته او با دست که هم قوت و هم لطف دروست
1 بادم که وجود من بجز زحمت نیست خاکم که مرا بنزد تو حرمت نیست
2 گیرم که ز آتش دلم نندیشی بر آب دو چشم من ترا رحمت نیست؟
1 در عشق اگر بزور و زرکار نکوست در کیسه مرا زر است و دل دل نیروست
2 گویند مرا که دشمن اندر پی تست تیغ از پی دشمنست و زر از پی دوست
1 آن یار جفا جوی وفادار شدست کامروز مرا ز دل خریدار شدست
2 یا چشم فلک ز جور و بیداد بخفت یا بخت که خفته بود بیدار شدست
1 گفتیکه دلم بوصل تو شاد و کشست میلم همه سوی آن دل درد کشست
2 میدانم کاین سخن ندارد اصلی لیکن چکنم گرچه دروغست خوشست
1 صبر از دل ریش من همی بگریزد با دیده من خواب همی نامیزد
2 وین هر دو اگر چنین بود نیست عجب کز آتش و آب هر کسی پرهیزد
1 ای وصل تو شایسته چو عمر جاوید وی در دل من غم تو شیرین چو امید
2 در گوش تو از حلقه زر گوئی هست آویخته ماه نو ز طرف خورشید