1 در راه دلم ز عشق تو صد دامست امید من سوخته دل بس خامست
2 آنرا که توئی یارچه بی یار کسیست وانرا که توئی دوست چه دشمن کامست
1 سوز دل من ز بهر بار غم تست اشگ چشمم بهر نثار غم تست
2 این جان که زدست او بجان آمده ام زان میدارم که یادگار غم تست
1 ای دیده دل ریش جگر خورده تست وین جان بجان آمده آزرده تست
2 این قصه درد من ز دشمن باری پوشیده همی دار که هم کرده تست
1 با دلبر خود بکام دل گشتم جفت بر شاخ طرب گل مرادم بشکفت
2 دی آمد و لطف کرد و بنواخت مرا میگفت چنین کنم چنان کرد که گفت
1 گر شرم همی از آن و این باید داشت پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
2 ور آینه وار نیک و بد بنمائی چون آینه روی آهنین باید داشت
1 دلبر که ز من روی بعمدا بنهفت میگوید دوش چشم من بیتو نخفت
2 من بنده آنم که چنان خواهد کرد من چاکر آنم که چنین داند گفت
1 هر چند که شد گرمی بازار تو سست هرگز نشدم بمهر در کار تو سست
2 این کین تو چون سرین سیمین تو سخت وی عهد تو همچو بند شلوار تو سست
1 دل قصد وصال دلکشی کرد و برفت خود را بفدای مهوشی کرد و برفت
2 چون نوبت روز ناخوشی پیش آمد جانم زمیانه شبخوشی کرد و برفت
1 باسبلت سبز یارب آن لب چه لبست یاقوت شکر طعم زمرد سلبست
2 بر روی منست چشمه آب روان گرد لب او سبزه دمید این عجبست
1 لعل تو ازان زمرد آورد نبات تا باید از افعی دو زلف تو نجات
2 برگرد لب تو سبلت سبز تو هست چون جامه خضر بر لب آب حیات