زینسان از جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی رباعی 97
1. زینسان که منم بعشق در کیست بگو
در محنت ازینگونه کسی زیست بگو
1. زینسان که منم بعشق در کیست بگو
در محنت ازینگونه کسی زیست بگو
1. زلفی که همه سال دل و جان برد او
هرگز بوفا سوی کسی ننگرد او
1. دوشم چه شبی بود ز دل تاب شده
وصل آمده و فراق را آب شده
1. نا یافته شهرخی ز وصلش ناگاه
شد سیم به پیلوار خرج آن ماه
1. در باغ شدم قصد سوی می کرده
جام می لعل را پیاپی کرده
1. گه تاب سر زلف مشوش میده
گه عشوه این جان ستمکش میده
1. دلدار کمان دلبری کرد بزه
وافکند بگرد مه بر از مشک زره
1. از بسکه همیکنم بشب ناله و آه
بر چرخ سیاهشد ز آهم رخ ماه
1. جانا تو چنین بجنگ با من زچه
گر دوست نئی رواست، دشمن زچه
1. در لطف بنکته سخن میمانی
در کینه بمهر تیغ زن میمانی
1. گر دسترسی بسیم و زر داشتمی
با وصل تو دست در کمر داشتمی
1. ایدل اگرم امان جان بایستی
این آب دو دیده ام نهان بایستی