من سرو ندیدم که به بالای تو ماند از جلال عضد غزل 97
1. من سرو ندیدم که به بالای تو ماند
بالای تو سروی ست که گل می شکفاند
...
1. من سرو ندیدم که به بالای تو ماند
بالای تو سروی ست که گل می شکفاند
...
1. سرو را خطه کمال نماند
رونق گلشن جمال نماند
...
1. عهد ما مشکن و بر باد مده خاکی چند
آتشی در زده انگار به خاشاکی چند
...
1. معاشران که مقیمان کوی خمّارند
چو بنگری ز دو عالم فراغتی دارند
...
1. من نشنیدم که خط بر آب نویسند
آیت خوبی بر آفتاب نویسند
...
1. چون مرغ سحر در غم گلزار بنالد
از غم دل دیوانه من زار بنالد
...
1. آن را که غمی باشد و گفتن نتواند
شب تا به سحر نالد و خفتن نتواند
...
1. باز در سودای او امروز جان خواهم فشاند
آستین شوق بر هر دو جهان خواهم فشاند
...
1. اگر نسیم صبا زلف او برافشاند
هزار جان مقیّد ز بند برهاند
...
1. عشّاق ز دل درد ترا دام نهادند
ناکامی سودای ترا کام نهادند
...
1. ای زده در مشک ناب صد گره و بند
حقّه یاقوت کرده پر شکر و قند
...
1. بتم باز قصد جفا میکند
به یک بار ما را رها میکند
...