ای به بازار غم عشق تو صد جان از جلال عضد غزل 276
1. ای به بازار غم عشق تو صد جان به جوی
خود ترا نیست غم حال اسیران به جوی
ای حسن ترا مثال شاهی از جلال عضد غزل 277
1. ای حسن ترا مثال شاهی
آیینه رحمت الهی
تا بدو کرده ام تولاّیی از جلال عضد غزل 278
1. تا بدو کرده ام تولاّیی
کرده ام از جهان تبرّایی
خوش آن زمان که چو بخت از درم از جلال عضد غزل 279
1. خوش آن زمان که چو بخت از درم فراز آیی
غمم ز دل ببری چون جمال بنمایی
گر گریه من بشنوی ای یار بگریی از جلال عضد غزل 280
1. گر گریه من بشنوی ای یار بگریی
ور زاری من گوش کنی زار بگریی
هر کس به جست و جویی هر گوشه گفت از جلال عضد غزل 281
1. هر کس به جست و جویی هر گوشه گفت و گویی
در پرده وصالش کس ره نبرده بویی
نگارا! با هواداران ز بیزاری از جلال عضد غزل 282
1. نگارا! با هواداران ز بیزاری چه می‌گویی
چو زلفت با گرفتاران چه سر داری، چه می‌گویی