ای یار! دوش همدم و یار که بوده از جلال عضد غزل 252
1. ای یار! دوش همدم و یار که بوده ای؟
لبها گزیده شب به کنار که بوده ای؟
...
1. ای یار! دوش همدم و یار که بوده ای؟
لبها گزیده شب به کنار که بوده ای؟
...
1. جانا! تو سوز و درد دل ما ندیده ای
از ما سؤال کن که تو اینها ندیده ای
...
1. من کِیَم، بر آستانت خستهٔ بیچارهای
عاشقی سرگشتهای از خان و مان آوارهای
...
1. ای ز چشمان تو در دیده بختم خوابی
وز سر زلف تو در رشته جانم تابی
...
1. ما کرده ایم نامه هستی خویش طی
وآنگه نهاده بر سر بازار عشق پی
...
1. به یاد آور که در ایّام خُردی
قدم در دوستی چون می فشردی
...
1. چه جرم رفت که یکباره مِهر ببریدی
چه اوفتاد که از ما عنان بپیچیدی
...
1. ز سودای گل سوری ز عشق روی گلناری
من و بلبل به سر بردیم عمری در گرفتاری
...
1. در زمستان بر امید آنکه باز آید بهاری
عاشق گل را بباید ساختن با نوک خاری
...
1. آیم که رُخت بینم و دیدن نگذاری
آواز خوشت نیز شنیدن نگذاری
...
1. بکوش تا دل آزرده ای به دست آری
که اهل دل نپسندند مردم آزاری
...
1. صبحدم می گفت نالان بلبلی بر شاخساری:
گل بخواهد رفت تا دیگر که بیند نوبهاری
...