تو مپندار که دوران همه یکسان از جلال عضد غزل 73
1. تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد
گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد
...
1. تو مپندار که دوران همه یکسان گذرد
گاه در وصل و گهی در غم هجران گذرد
...
1. هوای باده و آهنگ جام خواهم کرد
به کوی باده فروشان مقام خواهم کرد
...
1. عشق آمد و از سینه من جوش برآورد
گرد از من دل خسته مدهوش برآورد
...
1. صبا ز زلف تو بویی به عاشقان آورد
نسیم آن به تن رفته باز جان آورد
...
1. صبا آمد به من بوی تو آورد
نسیم زلف دلجوی تو آورد
...
1. با لبت اتّفاق خواهم کرد
نمکی بی نفاق خواهم خورد
...
1. چند دلم ز آتش فراق بسوزد
در غم هجران ز اشتیاق بسوزد
...
1. باد صبا به نافه چینت نمی رسد
بویی به عاشقان غمینت نمی رسد
...
1. دلم تا کی چنین افگار باشد
ز سودای تو آتش بار باشد
...
1. مرا به وصل تو گر زان که دسترس باشد
دگر ز طالع خویشم چه ملتمس باشد
...
1. خطّی که قرین خال باشد
شک نیست که بی مثال باشد
...
1. گل همچو رویت زیبا نباشد
نرگس چو چشمت رعنا نباشد
...