دل از هوای تو دشوار بر توانم از جلال عضد غزل 49
1. دل از هوای تو دشوار بر توانم داشت
چگونه خاطر ازین کار بر توانم داشت
...
1. دل از هوای تو دشوار بر توانم داشت
چگونه خاطر ازین کار بر توانم داشت
...
1. عمرم همه در آرزوی روی تو بگذشت
و آشفتگی حال من از موی تو بگذشت
...
1. دوش در سودای او بر من به بیداری گذشت
روز روشن گشت و بر من چون شب تاری گذشت
...
1. جان ما دوری ز خاک کوی جانان برنتافت
کوی جانان از لطافت زحمت جان بر نتافت
...
1. آن سرو گل اندام که در زیر قبا رفت
باماش عتابی ست ندانم چه خطا رفت
...
1. شوق توام باز گریبان گرفت
اشک دوان آمد و دامان گرفت
...
1. رفت عمر و غم عشقش ز دل ریش نرفت
هیچ کاری به مراد دلم از پیش نرفت
...
1. هر شب از هجر تو تا روز نمی یارم خفت
با کسی واقعه خویش نمی یارم گفت
...
1. راز غم دوستان به کس نتوان گفت
هرچه ببینند باز پس نتوان گفت
...
1. ماییم و غم عشق و سر کوی ملامت
گم کرده ز بی خویشتنی راه سلامت
...
1. دست ما کی رسد به بالایت
خیز تا سر نهیم بر پایت
...
1. از دوست به دشمن نتوان کرد شکایت
کز یار جفا بِه که ز اغیار حمایت
...