ساقیا! عقل مرا مست کن ار جامی از جلال عضد غزل 37
1. ساقیا! عقل مرا مست کن ار جامی هست
پخته پیش آر که در مجلس ما خامی هست
...
1. ساقیا! عقل مرا مست کن ار جامی هست
پخته پیش آر که در مجلس ما خامی هست
...
1. از رخت ارغوان نموداری ست
وز رخم زعفران نموداری ست
...
1. سوخته ای بر درت شب همه شب می گریست
ای مه نامهربان هیچ نگفتی که کیست
...
1. در این ایّام کس غمخوار ما نیست
به جز غم کاو ز ما یک دم جدا نیست
...
1. چون تو گلی در همه گلزار نیست
چون تو شکر در همه بازار نیست
...
1. به بالین غریبانت گذر نیست
ز حال مستمندانت خبر نیست
...
1. از تو تا مقصود چندان منزلی در پیش نیست
یک قدم بر هر دو عالم نه که گامی بیش نیست
...
1. جلوه حسن ترا محرم به جز آیینه نیست
سرّ سودای خیالت محرم هر سینه نیست
...
1. عمری ست که بر منتظرانت نظری نیست
وز حال دل بی خبرانت خبری نیست
...
1. درون خلوت ما جز من و تو هیچ کسی نیست
بیا و هم نفسی کن که عمر جز نفسی نیست
...
1. مونس ما ای صبا بجز تو کسی نیست
هم نفسی با تو بجویم نفسی نیست
...
1. «یعلم اللّه» که مرا از تو شکیبایی نیست
طاقت روز فراق و شب تنهایی نیست
...