1 ای جبینت ماه و رویت آفتاب می فتد بر خاک کویت آفتاب
2 گرد عالم هست سرگردان چون من روز و شب در جست و جویت آفتاب
3 فتنه می یابد ز مویت روزگار نور می گیرد ز رویت آفتاب
4 روز بر ما تیره و شب شد دراز تا نهان شد زیر مویت آفتاب
1 حدیث عشق میسّر کجا شود به کتابت که نام عشق بسوزد سر قلم ز مهابت
2 زهی سعادت آن کس که پای بند کسی شد بریده از همه پیوند و خویش و اهل و قرابت
3 به شب رسید دگر بار روزم از غم هجران بسان تیغ شود موی بر تنم ز صلابت
4 برآر کامم از آن لعل بی کرشمه و ابرو که خود سؤال گدا را چه حاجت است کتابت
1 چو گل بگشاد لب را در ملاحت زبان بگشاد بلبل در فصاحت
2 گلستان تازه گشت و غنچه بشکفت وقاح الرَّقص و الاطیارُ ناحت
3 سمن هشیار و نرگس خفته مخمور صبا بیدار و گل در استراحت
4 به قانونی دگر شد باغ و بستان صبا تا کرد عالم را مساحت
1 بس که جانم ز تمنّای رخ یار بسوخت دل هر سوخته بر زاری من زار بسوخت
2 منِ آتش نفس اندر طلبش آه زنان هر کجا گام نهادم در و دیوار بسوخت
3 یک نظر حسن رخش پرده برانداخت ز پیش عالمی را دل و جان از تف انوار بسوخت
4 با طبیب من دل خسته بگویید آخر که ز تاب تب هجران تو بیمار بسوخت
1 دل که از من گشت ناپیدا کجاست؟ یا رب آن شوریده شیدا کجاست؟
2 مدّتی شد تا ندیدم روی دوست من چنین تنها و او تنها کجاست؟
3 بی رخش تاریک باشد چشم من دست بر هر جا نهم کاین جا کجاست؟
4 ای فلک در جنب آن رخسار ماه پایه خورشید بنگر تا کجاست؟
1 این چه شمع است که در مجلس مستان برپاست وین چه شور است که از باده پرستان برخاست
2 این چه نور است که اندیشه در و حیران است آن نه روی است که آن آینه لطف خداست
3 دی به سودای تو در باغ گذر می کردم راستی سرو به بالای تو می ماند راست
4 من و پروانه اگر چند در آتش باشیم کار پروانه که از شمع جدا نیست جداست
1 هر آن نفس که نه با دوست می زنی باد است خنک دلی که به دیدار دوستان شاد است
2 مگر تو حور بهشتی بدین لطافت و حسن که این جمال نه در حدّ آدمیزاد است
3 من آن نِیَم که به سختی ز یار برگردم که ترک صحبت شیرین نه کار فرهاد است
4 کسی که عیب هوایی کند که در سر ماست مگر هوای کسی در سرش نیفتاده است
1 یاقوت شکربار ترا لذّت قند است یک بوسه از آن لعل شکر بار به چند است؟
2 زنهار از آن غمزه عیّار که دایم با کیش کمان باشد و با تیر ، کمند است
3 ما از هوس قدّ تو بر خاک نشستیم بیچاره گیا را هوس سرو بلند است
4 چون مور ضعیفان شده پامال سواران و آن را خبری نیست که بر پشت سمند است
1 عاشق سوخته دل زنده به جانی دگر است از جهانش چه خبر، کاو به جهانی دگر است
2 بس که از خون دلم لاله خونین بشکفت هر کجا می نگرم لاله ستانی دگر است
3 ای طبیب! از سر بیمار قدم باز مگیر چاره ای ساز که بیمار زمانی دگر است
4 عافیت خواستی از من چو دل من آن نیز بر سر کوی تو بی نام و نشانی دگر است
1 سر معشوق بر بالین ناز است سر عشّاق بر خاک نیاز است
2 عذارت خستگان را جان فروز است جمالت بیدلان را دلنواز است
3 غمت افتادگان را دستگیر است لبت بیچارگان را چاره ساز است
4 کمر بر موی می بندی چه سرّ است سخن در پرده می گویی چه راز است