آثار جلال عضد

صفحه 3 از 29
29 اثر از غزلیّات در دیوان اشعار جلال عضد در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیّات در دیوان اشعار جلال عضد شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیّات در دیوان اشعار جلال عضد

1 دلم متاب که هجران سینه تاب بس است چه دورم از رخ خوبت همین عذاب بس است

2 بدان دو حلقه که حلق دلم همی تابی چو جان ز حلق برآمد دگر متاب بس است

3 درون حلقه دلم تابه کی ز خون جگر بیاورید کبابی مرا شراب بس است

4 هنوز با غم و بخت بدم قرین گرچه مرا ز دوری رویت ز خورد و خواب بس است

1 می گزی لب را که طعم لعل خندانت خوش است گوییا آن شکر شیرین به دندانت خوش است

2 موی را شانه مزن برگرد مه پرچین مکن همچنان آشفته آن زلف پریشانت خوش است

3 از لب گوهرفشانت نیست چشمم را شکیب چشم گریان مرا با لعل خندانت خوش است

4 بس برین درگاه نالیدیم و نآمد رحمتت گوییا با ناله های دردمندانت خوش است

1 خطّ تو که در عین خرد عین جمال است خطّی ست که بر خوبی رخسار تو دال است

2 آن لطف میانت را بنمای به مردم تا خلق بدانند که ما را چه خیال است

3 زان دوست ملامت مکن ای دوست که او را از هر دو جهان بی رخ خوب تو ملال است

4 وقت نظر مرحمت تست که ما را نه طاقت هجران و نه امّید وصال است

1 گهی با ما خوش و گه سرگران است نمی دانم که هر دم بر چه سان است

2 نباشد چشم غیر از قطره آب مرا زین قطره دریای روان است

3 چه رشک آید مرا از خال هندو که او در باغ رویش باغبان است

4 به یاد گوهر افشانی لعلش همیشه چشم من گوهرفشان است

1 آن چه شمع است که از چهره برافروخته است که چو پروانه دل سوختگان سوخته است

2 دهن دوست که تنگی ز وی آموخت دلم دُرفشانی مگر از چشم من آموخته است

3 آتشی از دل او در دل من می افتد که دلش آهن و سنگ است و دلم سوخته است

4 دلبرا طرّه دزد تو چه پُردل دزدی ست کآن همه دل به یکی شب به هم اندوخته است

1 شب رو خونی که از چشمم به دور افتاده است کردمش جا در کنار خود که مردم زاده است

2 گرچه پروردم به خون دل من او را در دو چشم آن جگر گوشه به خون هر دم گواهی داده است

3 می خورندم همچو ساغر خون مدام این همدمان همدم صافی درون در دور جام باده است

4 سر نهادم تا سر زلف تو آوردم به دست در زمانه یک سر مو رایگان ننهاده است

1 ای از می عشق تو دلم مست در پای غمت فتاده ام پست

2 بر سنگ غم تو جام صبرم از دست در اوفتاد و بشکست

3 من واله و چشم تو برابر هشیار به باده کی شود مست

4 با عشق، خرد ستیزه می کرد در پای فکندش از سر دست

1 پایم مبند از آنکه سرم زیر دست تست بگشای دست من چو سرم پای بست تست

2 هر پنج پایدار که از تُست سربلند مشکن به دست خویش که آن هم شکست تست

3 آن کس که کرد سرزنشم چون ترا بدید بوسید پای من که بلی حق به دست تست

4 یک بار پای بوس تو دستم نمی دهد کاین دولت از برای سر زلف بست تست

1 کجا گوهر وصلش آرم به دست که جز باد چیزی ندارم به دست

2 سر زلف او تا نگیرد قرار کی آید دل بی قرارم به دست ؟

3 گهش می فشانم سر خود به پای گهش جان خود می سپارم به دست

4 بدادم دل از دست چون دیدمش چه چاره نبود اختیارم به دست

1 چو سلطان فلک را بار بشکست مه من ماه را بازار بشکست

2 ز شادروان چو گل بیرون خرامید ز حسرت در دل گل خار بشکست

3 شب تاریک شد چون روز روشن چو سنبل در گل فرخار بشکست

4 به لب یاقوت را خون در دل افکند به رخ خورشید را مقدار بشکست

آثار جلال عضد

29 اثر از غزلیّات در دیوان اشعار جلال عضد در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیّات در دیوان اشعار جلال عضد شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی