ز بس که در نظر آمد مرا خیال خیال از جلال عضد غزل 169
1. ز بس که در نظر آمد مرا خیال خیال
وصال دوست گمان می برد وصال خیال
...
1. ز بس که در نظر آمد مرا خیال خیال
وصال دوست گمان می برد وصال خیال
...
1. دامن کشان رسید سوی جویبار گل
ای ترک گلعذار به دامن بیار گل
...
1. دور نشاط آمد و دوران گل
بزم طرب ساز در ایوان گل
...
1. ای به ما نزدیک همچون جان و دور از ما چو دل
کردهام از شوق لعلت دیده را دریا چو دل
...
1. رسید وقت صبوحی بیار ساقی جام
به یاد بزم صبوحی کشان دُرد آشام
...
1. در میان موج بحری بیکران افتادهام
موج بحر بیکران را در میان افتادهام
...
1. تو آفتاب بلندی و من چنین پستم
به دامنت چه عجب گر نمی رسد دستم
...
1. دوش جان را در فضای کوی جانان یافتم
کوی او را از صفا جولانگه جان یافتم
...
1. صبحدم بر بوی جانان سوی گلزار آمدم
همچو بلبل پیش گل در ناله زار آمدم
...
1. باز از چمن غیب برآورد صبا دم
ساقی منشین خیز و بده جام دمادم
...
1. منم کز درت سر به راهی نکردم
به جز آستانت پناهی نکردم
...