در خشم رفت و خوش نشد آن تندخو از جلال عضد غزل 145
1. در خشم رفت و خوش نشد آن تندخو هنوز
باقی ست در میانه ما گفت و گو هنوز
...
1. در خشم رفت و خوش نشد آن تندخو هنوز
باقی ست در میانه ما گفت و گو هنوز
...
1. باز می ناید دل ما از پریشانی هنوز
می نهد پیش بتان بر خاک پیشانی هنوز
...
1. ای زلف و رخ تو چون شب و روز
این دلبند است و آن دل افروز
...
1. ماییم و به جان مهر تو ورزیدن ازین پس
در سینه نهان مهر تو ورزیدن ازین پس
...
1. مرد این میدان نهای همچون زنان در خانه باش
ور سوی میدان مردان میروی مردانه باش
...
1. آن کآتشی اندر دل خلق است ز یادش
از دود دل خلق گزندی مرسادش
...
1. می دهم جان ز پی لعل زمرّد پوشش
گرچه حاصل نشود کام به سعی و کوشش
...
1. وقت صبوحی آن شوخ سرکش
از در درآمد با تیر و ترکش
...
1. ای لعل تو کانِ آفرینش
در دست تو جانِ آفرینش
...
1. ای گلستان روی تو چون نوبهار خوش
ما را به یاد عارض تو روزگار خوش
...
1. دُزدانه در آمد از درم دوش
افکنده کمند زلف بر دوش
...
1. گل خودروی و شمشاد قصب پوش
در آمد شاد و خندان از درم دوش
...