دلم چون چشم سرمستش از جهان ملک خاتون غزل 240
1. دلم چون چشم سرمستش کنون در عین خمّاریست
نشسته در غم رویش جهان در کوی غمخواریست
1. دلم چون چشم سرمستش کنون در عین خمّاریست
نشسته در غم رویش جهان در کوی غمخواریست
1. باز دل را به غم عشق تو خوش بازاریست
زآنکه بر روی گلت بلبل جان با زاریست
1. ما را سر و کار با نگاریست
دل در خم زلف غمگساریست
1. مقصود جهان از دو جهان وصل نگاریست
ورنی به جهانم بجز این کار چه کاریست
1. مرا جان پای بند مهر یاریست
دلم آشفته ی زلف نگاریست
1. ای بت نامهربان این ستم از بهر چیست
بر دل بیچاره ای کز دل و از جان بریست
1. ای باد صبحدم خبر آن نگار چیست
آخر هوای آن صنم گل عذار چیست
1. ای باد صبحدم خبر آن نگار چیست
بویت خوش است حال سر زلف یار چیست
1. ای جهان این همه درد دل بی پایان چیست
دردم از حد بشد اکنون تو بگو درمان چیست
1. دل به عشق یار دادم چاره چیست
داغ او بر دل نهادم چاره چیست
1. ما را به درد عشق تو جز صبر چاره چیست
وز دور در جمال رخت جز نظاره چیست
1. در سر هوسم ز عشق بازیست
عشقش که نه از سر مجازیست