1 دل من در سر زلفت به دامست به عشقت خواب در چشمم حرامست
2 هوای زلف تو پختم خرد گفت که این اندیشه از سودای خامست
3 کسی کاو بر رخ خوبت نگارا نه عاشق گشت همچون من کدامست؟
4 به باغ جان ما هر سرو آزاد به پیش قامتت بر وی قیامست
1 صبوح روی تو بر ما دوامست شب هجران تو بر ما چو شامست
2 هرآنکو نیست عاشق بر جمالت در این عالم بگو تا خود کدامست
3 دل مسکین من همچون کبوتر به شست زلف مهرویان به دامست
4 طبیبم شربتی از پخته فرمود که ای مسکین تو را سودای خامست
1 چمن بی بلبل و بی گل حرامست صبوح آن به چشم ما چو شامست
2 تو از من گر نیاری یاد هرگز چرا شوق رخت جانا مدامست
3 اگرچه خون ما بر تو حلالست ز عشقت خواب و خور بر ما حرامست
4 ز بس خونی که خوردم در فراقت مرا خون دل از دیده به جامست
1 در سینه ی من مهر تو ای ماه تمامست دل را لب جان پرور تو غایت کامست
2 بی نرگس مست تو مرا کار خرابست بی زلف چو شام تو مرا روز چو شامست
3 تنها نه من خسته به دام تو اسیرم آن دل که گرفتار غمت نیست کدامست
4 سودای وصال تو همی پختم و دل گفت این خام طمع بر سر اندیشه ی خامست
1 رخ زیباش مهتابی تمامست دو زلفش را به رخ تابی تمامست
2 دو چشم سرخوشش مستست و مخمور به سرمستی ورا خوابی تمامست
3 دل مسکین ما را در ره عشق به جان تو که اسبابی تمامست
4 بسی بابست اندر عشق بازی به وصل تو مرا بابی تمامست
1 نگارا روی تو ماهی تمامست مهش در کوی تو راهی تمامست
2 دو ماهم وعده ای دادی به وصلت فراقت در دلم ماهی تمامست
3 ز درد هجر آن روی چو گلنار رخ جانم ز غم کاهی تمامست
4 دو چشم مست شوخت ای نگارین به خون بنده بی راهی تمامست
1 دلا در جهان شادمانی کمست نصیب تو باری ز عالم غمست
2 مخور غم برو بیش از این شاد باش که کار جهان سر به سر یک دمست
3 غم دل بگو با که گویم دمی به جز باد کاو پیش تو محرمست
4 چو محراب ابروی تو پشت دل ز بار فراق تو دایم خمست
1 مرا عشق رخت یاری قدیمست غم عشق تو دلداری قدیمست
2 نه امروزست ما را با غمت کار که بازار تو بازاری قدیمست
3 نه گل را رنگ و بوی امروز بودست جهان را بین که گلزاری قدیمست
4 به روی گل هزار آشوب دارد گذار او را که بازاری قدیمست
1 ای یار دلم را غم تو یار قدیمست مهر تو مرا مونس و درد تو ندیمست
2 از درد فراق رخت ای نور دو دیده از دیده مرا بر رخ زر اشک چو سیمست
3 ای باد صبا نکهت زلفش به من آور کاین خسته دل غم زده قانع به نسیمست
4 گر هست چو سروش سوی ما میل بگویش ما را ز بد دشمن بدخواه چه بیمست
1 حال دلم چه پرسی سرگشته در جهانست حیران کار عشقش فارغ ز این و آنست
2 تا قد آن صنوبر از چشم ما روان شد خون دل از فراقش بر چشم ما روانست
3 سرو روان به قدش نسبت نمی توان کرد کردن چرا که ما را هم روح و هم روانست
4 ارزان ببرد از ما دل را به چشم و ابرو آخر چه شد که با ما دلدار سر گرانست