دردم او دادست و درمانم از جهان ملک خاتون غزل 228
1. دردم او دادست و درمانم از اوست
چاره ی دردم که جوید غیر دوست
1. دردم او دادست و درمانم از اوست
چاره ی دردم که جوید غیر دوست
1. دل من در خم چوگان دو زلفش چون گوست
که کند چاره ی درد دل ما را جز دوست
1. فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست
چه باک دارم از اندیشههای دشمن و دوست
1. جانم به لب رسید ز دست جفای دوست
عمر عزیز شد به سر اندر وفای دوست
1. ای کرده دل ز هر دو جهان آرزوی دوست
ما را مراد دنیی و عقبی ست روی دوست
1. بر امید آنکه بینم روی دوست
این چنین سرگشته ام در کوی دوست
1. ندانستم که اهلیت گناهست
و یا این ره که می پویم چه راهست
1. خدا بر حال این مسکین گواهست
که از جانت همیشه نیکخواهست
1. عشق را آغاز و انجامیش هست
هرچه می بینی سرانجامیش هست
1. ای باد اگرت بر در جانان گذری هست
بنگر که بر احوال جهانش نظری هست
1. گرت ز صحبت ما دلبرا ملالی هست
میان ما و تو ای نور دیده حالی هست
1. تو مپندار که بی لعل توأم کامی هست
یا بجز نقش خیال تو دلارامی هست