1 بتی کاو بس عجب شیرین زبانست دل از من بستد و در بند جانست
2 نگاری کاو به رخ ماهی تمامست مهی کاو بر سر سرو روانست
3 ربود از من دل و رویش ندیدم از آنم خون دل بر رخ روانست
4 مسلمانان ز دلدارم بپرسید چرا همچون پری از من نهانست
1 عشق تو مرا در دل و جان نقش نگینست مهر رخ خوب تو بلای دل و دینست
2 چشم تو خطا کرد که خون دل ما ریخت الّا نه خطا زان مه خورشید جبینست
3 دل کار خطا کرد که در زلف تو آویخت زیرا که در آن زلف سراسر همه چینست
4 یک دوست ندارم به جهان در غم رویت دشمن چه توان گفت که یک روی زمینست
1 گر بپرسی بنده ی خود را، ز لطفت دور نیست زانکه کس در بندگی چون بنده ات [مهجور] نیست
2 گر تو گویی در خداوندی بود غیر تو کس یا چو من در بندگی و اخلاص این مقدور نیست
3 گر تو را بر حال زار من نظر نبود یقین پیش اهل چشم و دانش این سخن معذور نیست
4 سایبان قدر تو بر طاق میناگون زدند در قضاءِ قدر تو جز دشمنت ممهور نیست
1 درد هجران ز تو نهانم نیست بیش ازین طاقت و توانم نیست
2 مهرت از دل نمی شود خالی غیر یاد تو بر زبانم نیست
3 در فراق رخت شبان دراز جز خیال تو میزبانم نیست
4 حال خود خواهمت که عرضه دهم محرمی راز آن چنانم نیست
1 ای باد صبحدم خبر آن نگار چیست آخر هوای آن صنم گل عذار چیست
2 گر نیست میل او سوی ما همچو سرو ناز نازش ز حد برفت همه انتظار چیست
3 گویند دوستان که مده دل به دست او ما را در این میانه بگو اختیار چیست
4 گر نیست مهر در دل سختش عجب مدار نام وفا و مهر در این روزگار چیست
1 دلی کجاست که آن دل سرشته با غم نیست چون زلفِ خوب رخان بام و شام درهم نیست
2 جهان بخست دلم را به تیغ کین و ستم که در جهانش بجز وصل دوست مرهم نیست
3 به پرسشی و سلامی ز دوست خرسندم فغان و داد ز جور و جفاش کان هم نیست
4 هلال عید اگرچه به چشم خلق نکوست ولی چو ابروی جانان همیشه در خم نیست
1 مرا تا در تنم پیوند جانست غم عشقش میان جان نهانست
2 ز درد هجر آن سرو سمن بوی سرشک دیده ام بر رخ روانست
3 دلم بربود و بر خاک ره انداخت نمی دارد نگاهش مشکل آنست
4 گذاری گر فتد بر بوستانم دو چشمم سوی آن سرو روانست
1 گر مرا به ماه رویت مهر باشد دور نیست زآنکه کس را در جهان مانند تو منظور نیست
2 تا به کی صبرم ز وصل خویش فرمایی بگو بیش از این صبرم ز روی خوب تو مقدور نیست
3 عاشقان روی تو هستند بسیاری ولیک هیچ کس را حالتی چون حالت منصور نیست
4 در فراقت جان به لب آمد مرا در انتظار گر بپرسد حال این بیچاره چندان دور نیست
1 سر من در غم سودای تو بی سامانست درد من در غم هجران تو بی درمانست
2 دل اگر بردی و بازم ندهی نیست عجب کار دل سهل بود لیک سخن در جانست
3 گر به وصلم بنوازی چه شود ای دلبر سایه ی لطف عمیم تو به بسیارانست
4 تو به خواب خوش و فارغ ز دل سوختگان که همه شب به سر کوی تو صد افغانست
1 مهربانی ز دلستانم نیست میل دل جز به دوستانم نیست
2 شب وصل تو از خدا طلبم غیر ازین هیچ داستانم نیست
3 بی قد و قامت چو شمشادت رغبت و میل بوستانم نیست
4 بی رخ چون گل تو ای گلبوی هیچ پروای گلستانم نیست