1 چو زلف دوست دلم دایماً پریشانست دو دیده از غم هجرانش گوهر افشانست
2 هنوز نرگس مستش میان خواب و خمار لبش به کام دل شاد باده نوشانست
3 دلا اگر ز لبش بوسه ای همی دزدی مرو که ماه رخش بیش از آن درافشانست
4 به جان رسید دلم از جفای خصم ولی به دولت تو امید زوال ایشانست
1 هر جا که همچو روی تو در بوستان گلیست فریاد و الغیاث که معشوق بلبلیست
2 نسبت نمی کنم به شکر لعل دلکشش خسرو ببین در او که چه شیرین شمایلیست
3 آن کس که منع ما به غم عشق می کند معلوم شد که در غم روی تو غافلیست
4 دیوانه را به سلسله عاقل همی کنند آید به دام زلف تو هر جا که عاقلیست
1 که می گوید که چشمش نرگسینست که می گوید که زلفش عنبرینست
2 گیاهی را چه نسبت با دو چشمش توان کردن دلم زان رو حزینست
3 دو ابرویش هلال عید خوانند رخش را چون بگویم یاسمینست
4 چه نسبت زلف او با مشک و عنبر که بوی او مرا دنیی و دینست
1 جز غم عشقت نگارا در جهانم هیچ نیست خاک پایت را نثاری غیر جانم هیچ نیست
2 من سری دارم فدای راه تو کردم از آن کز تو ای جان آشکارا و نهانم هیچ نیست
3 در سرابستان عشقت همچو بلبل هر زمان غیر مدح روی چون گل بر زبانم هیچ نیست
4 بوی وصلت در دماغ جان نمی آید از آن بر سر کوی تو شبها جز فغانم هیچ نیست
1 لطف جان بخش تو امّید گنه کارانست هرکه رایش بجز این نیست گنه کار آنست
2 ای گنه کار گنه کرده مکن انکاری تکیه بر لطف خدا کن که یقین کار آنست
3 ناامید از کرم دوست نمی شاید بود کاین هواییست که اندر سر بسیارانست
4 شکر معبود که با این همه اسباب گناه رحمت ایزد بی چون به سرم بارانست
1 ما را به غیر لطف تو شاها پناه نیست زیرا که بنده ای چو من و چون تو شاه نیست
2 چون پایمال عشق شدم در غم فراق آخر چرا به وصل توأم دستگاه نیست
3 دردم به دل رسید چرا ای طبیب من یک دم به سوی خسته دلانت نگاه نیست
4 ما را ز دست هجر تو سرمایه در جهان جز خون دیده بر رخ و رنگ چو کاه نیست
1 ای که پنداری که ما را جز تو یاری هست نیست یا مرا غیر از غم عشق تو کاری هست نیست
2 دستم از غم گیر ای دلبر که افتادم ز پای زآنکه ما را در جهان جز تو نگاری هست نیست
3 گر چو چنگم می زنی ور می نوازی همچو نی ای که خواهی گفت ما را از تو عاری هست نیست
4 بار بسیارست بر جان من مسکین ز غم هیچ باری چون غم هجرانت باری هست نیست
1 الهی شکر و فضلت را کران نیست که را حمد و ثنایت در زبان نیست
2 توکل کرده ی دریای حق را به گلّه هیچ محتاج شبان نیست
3 به گنج درّ معنی کم تو دادی مرا چندان شعف بر پاسبان نیست
4 یکی برگ درختی کو نه ذکرت کند گویا که آن در بوستان نیست
1 ما را ز درد عشق تو یک دم قرار نیست آخر چرا تو را غم این بی قرار نیست
2 بسیار غم که هست به جانم ز درد عشق لیکن بتر ز شدّت هجران یار نیست
3 هر چند سر به سر همه عالم پر از غمست ما را به غیر بار فراق نگار نیست
4 عمریست تا که وعده ی وصلم همی دهی آخر بیا که هیچ بتر ز انتظار نیست
1 ای بت نامهربان این ستم از بهر چیست بر دل بیچاره ای کز دل و از جان بریست
2 غمزده ی سوگوار شب همه شب تا به روز بر در تو سر زند هیچ نگویی که کیست
3 لعل لب جان فزات آب حیاتست و بس زلف تو دام بلا حسن تو رشک پریست
4 در صفت حسن تو راست بگویم سخن روی تو ماه تمام قد تو سرو سهیست