1 گفتم به چمن قامت آن سرو روانست گفتا که روانش نتوان گفت که جانست
2 زنهار مپندار که در شدّت هجران یک لحظه مرا بی رخ تو صبر و توانست
3 خاک من دلداده به باد غم او شد کاتش به دل ما ز لب دوست نهانست
4 سرتاسر عالم همه اینست چو دیدم وآن شوخ جفا جوی همانست همانست
1 دردمندیم و لب لعل تو درمان منست وآتشی از لب دلجوی تو بر جان منست
2 مشکل آنست که در دست و دلم را در جان حاصلی نیست چو این دل نه به فرمان منست
3 دل و دینم بربود او و رخ از من پوشید بی وفایی چه کنم عادت جانان منست
4 شب همه شب ز خیال تو نمی یارم خفت روز تا شب به سر کوی تو افغان منست
1 هزار محنت و غم چون فراق یاران نیست هزار غم چو غم عشق غمگساران نیست
2 برفتم از نظر آن دلفریب و می گفتم ترحّمت چه سبب بر امیدواران نیست
3 ز دیده اشک روان می رود ز هجر چه سود چو دوست در غم احوال دوستداران نیست
4 اگرچه هست ز طوفان نوح هم شرحی ولی چو دیده من اشکبار باران نیست
1 در سر هوسم ز عشق بازیست عشقش که نه از سر مجازیست
2 عشقیست حقیقت ار بدانی در بوته ی عشق جان گدازیست
3 سر باختن است در ره عشق تحقیق بدان نه کار بازیست
4 گر سر برود ز دست جانا با عشق رخ تو سرفرازیست
1 جهان را باز ایام جوانیست سر سودای عیش و کامرانیست
2 صبا بگذر شبی در کوی یارم بگویش با توأم رازی نهانیست
3 چو خضرم طالب سرچشمه ی نوش لب جان بخشت آب زندگانیست
4 مرا در روی تو حیران دو دیده مرا با قامتت پیوند جانیست
1 در فراقت جز غمم کس پیش نیست وز وجودم جز خیالی بیش نیست
2 خاطرم ریش است در هجران تو مشکل آن کم جز نمک بر ریش نیست
3 پادشاه صورت و معنی تویی از چه رویت رحم بر درویش نیست
4 خویش را بر خویش بودی رحمتی اعتماد امروز هم بر خویش نیست
1 دل من در خم چوگان دو زلفش چون گوست که کند چاره ی درد دل ما را جز دوست
2 رود خون می رود از دیده ی من در غم او دل سنگین نگارم مگر از آهن و روست
3 نام و ننگ و دل و دین در سر کارت کردم دوستان عیب کنندم که فلانی بدخوست
4 بنشین عمر گرانمایه مکن صرف غمش جه کنم جان من و عشق فلان سنگ و سبوست
1 این رخ دلبند تو ماه تمام منست خال سیه کار تو دانه و دام منست
2 روشنی وصل تو نیست چو صبح رخت زلف پریشان تو تیره چو شام منست
3 از لب جان بخش تو هست مرا زندگی مایه ی آب حیات گفت ز جام منست
4 از تو جدا گشتنم گرچه به ناکام بود لعل لب شاهدان نیک به کام منست
1 دلا با عشق اگر سازی عجب نیست وگر در عشق سر بازی عجب نیست
2 چو جان دارم من اندر مهربانی اگر با ما تو در سازی عجب نیست
3 اگرچه در گلستان سرو نازی به بالایت اگر نازی عجب نیست
4 اگر با بنده در سازی خدا را چه باشد از تو دمسازی عجب نیست
1 ای جهان این همه درد دل بی پایان چیست دردم از حد بشد اکنون تو بگو درمان چیست
2 از جفای تو دلم سوخت به احوال جهان این ستم از فلک خیره ی سرگردان چیست
3 گفت اینست مرا حال دل خسته ی ریش منتظر بر در آن یار که تا فرمان چیست
4 گفتمش از تو بعیدیم و به عیدی رخ را بنما گفت به عید رخ ما قربان چیست