گر بپرسی بنده ی خود از جهان ملک خاتون غزل 288
1. گر بپرسی بنده ی خود را، ز لطفت دور نیست
زانکه کس در بندگی چون بنده ات [مهجور] نیست
1. گر بپرسی بنده ی خود را، ز لطفت دور نیست
زانکه کس در بندگی چون بنده ات [مهجور] نیست
1. گر ز حال زار مسکینان بپرسی دور نیست
گرچه دلبر را غم حال من مهجور نیست
1. گر مرا میل تو باشد بی تکلّف دور نیست
زآنکه در فردوس اعلی مثل تو یک حور نیست
1. جانا دلم ز روی تو یک دم صبور نیست
بی روی جان فزای تو ما را حضور نیست
1. گر مرا به ماه رویت مهر باشد دور نیست
زآنکه کس را در جهان مانند تو منظور نیست
1. شوقم به وصل دوست نهایت پذیر نیست
ای دوست از وصال تو ما را گزیر نیست
1. یک دم مرا ز صحبت جانان گزیر نیست
غیر از خیال قامت او در ضمیر نیست
1. دیده ز مهر روی تو یک نفسش گزیر نیست
زآنکه چو روی خوب تو یک تن بی نظیر نیست
1. مرا جز عشق تو در سر هوس نیست
مرا از دیدن روی تو بس نیست
1. تو می دانی که ما را جز تو کس نیست
به عالم جز توأم فریادرس نیست
1. دیدم که آن نگار چو بر من وفاش نیست
بر حال زار خسته دلان جز جفاش نیست
1. به درد ما بجز از وصل تو دوا خوش نیست
بیا که جانی و جانم ز تن جدا خوش نیست