1 هیچ شب نیست که در کوی غمت غوغا نیست در فراق رخ تو دیده ما دریا نیست
2 سر و جانی تو، بود جای تو در دیده ی ما از چه روی است بگو تا نظرت با ما نیست
3 شب دیجور فراق تو مرا محرم راز غیر از این مردمک دیده خون پیما نیست
4 به سر و جان تو سوگند توانم خوردن که مرا از غم رویت به جهان پروا نیست
1 به سروی راست ماند قامت دوست سهی سروست؟ یا نی قامت اوست؟
2 نه سروست و نه بالا و نه بستان بهشتست آن و طوبی بر لب جوست
3 دلم بردی و رخ پیچیدی از ما چنین کی کرد آخر دوست با دوست
4 خطا کردی جفا کردن به حالم مکن جانا که بدعهدی نه نیکوست
1 فراغتیست مرا از جهان و هرچه در اوست چه باک دارم از اندیشههای دشمن و دوست
2 مرا اگر چو سخن خلق در دهان گیرند غریب نیست صدف دایماً پر از لولوست
3 کسی که از بد و نیک زمانه دست بشست معینست که فارغ ز مادح و بدگوست
4 چو پاک دامنی آفتاب مشهورست چه باک اگر شب تاریک در مقابل اوست
1 دیگر دلم از دست تو فریاد زنانست دل بردی و بیچاره کنون در غم جانست
2 دل بردی و جان در صدف هجر نهادی مشکل که تو را میل به سوی دگرانست
3 بازآی و به سرچشمه ی جانم گذری کن در دیده ی ما جای چنان سرو روانست
4 نرخ زر و گوهر شده ارزان ز غم هجر بر روی چو زر اشک چو سیماب روانست
1 دیدم که آن نگار چو بر من وفاش نیست بر حال زار خسته دلان جز جفاش نیست
2 دردم به جان رسید ز هجران آن صنم یک دم نظر به سوی من مبتلاش نیست
3 من شرح اشتیاق نیارم به صد زبان گفتن که حسن روی تو را منتهاش نیست
4 بیگانه خوی دلبر ما دل ز ما ببرد قطعاً ترحمی به دل آشناش نیست
1 بر امید آنکه بینم روی دوست این چنین سرگشته ام در کوی دوست
2 با غم رویش منم از جان و دل دایماً پیوسته چون ابروی دوست
3 جان فدا بادا نسیم صبح را کاو پیامی می دهد از سوی دوست
4 همچو یعقوب ستم کش هر زمان جامه ی جان می درم بر بوی دوست
1 گرت ز صحبت ما دلبرا ملالی هست میان ما و تو ای نور دیده حالی هست
2 به جان تو که مرا در نظر نمی آید به غیر این رخ زیبا اگر جمالی هست
3 از آن نهال قدش و آن میان نازک او به جان دوست که در چشم ما خیالی هست
4 گرم به حلق چکاند ز نوش لب آبی که گوید این که جز آن در جهان زلالی هست
1 تو را از حال مسکینان خبر نیست بر آب چشم ما زانت گذر نیست
2 به زاری زارم از هجران رویت چرا او را به سوی ما نظر نیست
3 شب تاریک هجرانم بفرسود در آن شب گوییا هرگز قمر نیست
4 شب دیجور بی پایان چو زلفش ز صبح روی جانانم اثر نیست
1 به روز بازپسین و به صبحگاه الست که ذکر و نام تو همواره بر زبان منست
2 به خاک پای تو سوگند می توانم خورد که غیر باد نداریم از غمت در دست
3 ز دیده خون فراقم گشود بر رخ زرد در وصال به یک باره بر رخم دربست
4 ز پیش دیده چو برخاست سر و سیم اندام نهال قامت او در دو چشم ما بنشست
1 گر مرا میل تو باشد بی تکلّف دور نیست زآنکه در فردوس اعلی مثل تو یک حور نیست
2 نرگس شهلا اگرچه مست و شوخ و سرکشست در سرابستان جان چون چشم تو مخمور نیست
3 گرچه عاشق هست بسیارت ولی چون من یکی خسته ی دل بسته ی سرگشته ی مهجور نیست
4 ای طبیب من چو دردم را تو درمانی بگو کز چه رو آخر تو را پروای این رنجور نیست