1 دلم ز روی چو خورشید تو شکیبا نیست چرا که خوشتر از آن در جهان تماشا نیست
2 تو سرو جان و جهانی و ما فتاده ی خاک بگو به کوی که میلت چرا سوی ما نیست
3 بیا و روز جوانی به باد غصّه مده که حال گردش این چرخ پیر پیدا نیست
4 غم جهان مخور ای دل که نیست بایستم مراد هیچ کس اندر جهان مهیا نیست
1 مقصود جهان از دو جهان وصل نگاریست ورنی به جهانم بجز این کار چه کاریست
2 بازآی که روشن شودم دیده به رویت کز هجر تو بر مردمک دیده غباریست
3 ای دوست مپندار که ما را شب هجران بی روی دلارای تو خوابی و قراریست
4 بی مار میسّر نشود گنج و ز گلزار دیدی تو گلی تازه که بی صحبت خاریست
1 دیده ام در رخ جان پرور تو حیرانست زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست
2 خسته ی روز فراقت شده ام مسکین من که بیا لعل شکرخای تواش درمانست
3 صبح وصل تو ندیدیم و بشد عمر در آن مگر ای دوست شب هجر تو بی پایانست
4 دیده ی بخت من غمزده ی شوریده سالها تا ز غم عشق رخت گریانست
1 در درد تو بر دلم دوا نیست دریاب که این چنین روا نیست
2 ای دوست خیال مهر رویت از دیده ی ما دمی جدا نیست
3 حال دل ریش با که گویم چون محرم ما بجز صبا نیست
4 ای باد صبا بگو به یارم آخر به منش نظر چرا نیست
1 مرا جز عشق تو در سر هوس نیست مرا از دیدن روی تو بس نیست
2 ترا گر هست بر جایم بسی یار به جان تو که ما را جز تو کس نیست
3 به فریاد دل مسکین ما رس که جز لطف توام فریادرس نیست
4 به پای صبر تا کی پاس دارم چو بر وصلت جهان را دست رس نیست
1 مرا دلبند و مونس غیر غم نیست ترا سرمایه جز جور و ستم نیست
2 مرا چون تو نباشد در جهان یار ترا بهتر ز من دلدار کم نیست
3 اگر روی ترا در خواب بینم ز بخت سرکش خود باورم نیست
4 به جان آمد دل من از جفایت که بر جای تو جز غم در برم نیست
1 دلم چون چشم سرمستش کنون در عین خمّاریست نشسته در غم رویش جهان در کوی غمخواریست
2 به وصلم وعده ای دادی که از صبرت ندارم کام اگر صبری کنم جانا ز تو از روی ناچاریست
3 ز جانت بنده ام جانا گرانجانی نمی ارزم در آن حضرت چو می دانم که نوعی از سبکباریست
4 به خوابت هم نمی بینم که یابد خاطرم تسکین که هر شب تا سحر چشمم ز غم در عین بیماریست
1 تو را قامت چو سرو بوستانست چو رویت کی گلی در گلستانست
2 ز شوق آن رخ همچون گل تو ز دستانها به بستانها فغانست
3 ز زلفین تو خرسندم به بویی که آرام روان خستگانست
4 خبر داری که از درد فراقت سرشک دیده ام بر رخ روانست
1 چه کنم در شب هجران تو آرامم نیست یک نظر بر رخ جان بخش دلارامم نیست
2 با همه درد که در آتش دل سوخته ام آرزوی و هوس صحبت هر خامم نیست
3 گرچه مانند صراحی شده خون در جگرم جز دلی صاف تنگ گشته ی چون جامم نیست
4 هست مادام مرا مونس دل خیل خیال گرچه در پیش نظر وصل تو مادامم نیست
1 چون دیده به دیدار تو مشتاق ز جانست ای دیده چرا روی تو از دیده نهانست
2 گرچه تو ز ما فارغ و ما کشته به هجریم لیکن همه شب یاد توأم روح و روانست
3 انصاف ندارد دل سنگین نگارین کاو با دگران از دل و با مابه زبانست
4 گر بشنود آهی که کشم از دل محزون گوید به سر کوی من آخر چه فغانست