1 ندانستم که اهلیت گناهست و یا این ره که می پویم چه راهست
2 ز جور روزگار و طعن دشمن جهان پیش جهان بینم سیاهست
3 نه هر مردی تواند کرد مردی سواری شیر دل پشت سپاهست
4 کسان را بر در هرکس پناهست مرا بر درگه لطفش پناهست
1 ای دل چو جهان به کام ما نیست شهباز وفا به دام ما نیست
2 وز شهد وصال آن دلارام جز زهر جفا به جام ما نیست
3 در هر خط عاشقان رویش دیدیم به دیده نام ما نیست
4 زآن توسنِ خوی یار تندست چون دور زمانه رام ما نیست
1 تو می دانی که ما را جز تو کس نیست به عالم جز توأم فریادرس نیست
2 ندارم در جهان غیر از تو یاری چه چاره چون به وصلم دست رس نیست
3 هوای کوی دلبر هست ما را خدا داند که جز اینم هوس نیست
4 سهی سروا گذاری کن سوی ما که ما را صبر از تو یک نفس نیست
1 هر چند دلارام مرا مهر و وفا نیست یک لحظه خیالش ز من خسته جدا نیست
2 آن یار جفاپیشه اگر ترک وفا کرد میلش سوی یاران وفادار چرا نیست
3 گفتم که برد نزد دلارام پیامی کس محرم عشّاق بجز باد صبا نیست
4 ای پیک سحر از من مهجور بگویش زین بیش جفا بر من دلخسته روا نیست
1 ای دل چه چاره چون که جهان پایدار نیست جز درد و خون دیده در این روزگار نیست
2 زنهار غم مخور تو به احوال روزگار زیرا که کار و بار جهان بر قرار نیست
3 خوش دار خاطرت مشو ای دل ز غم ملول کاین دور چرخ را بجز این کار و بار نیست
4 جور و جفای چرخ ز حد رفت بر دلم آخر کدام دل که از او بردبار نیست
1 عشق را آغاز و انجامیش هست هرچه می بینی سرانجامیش هست
2 هر زمان نقشی برآرد روزگار تا نپنداری که آرامیش هست
3 نام نیکو ماند از ما یادگار نیک بخت آن کاو نکونامیش هست
4 هدهد بیچاره می نالد مدام از سبا گویی که پیغامیش هست
1 جانم به لب رسید ز دست جفای دوست عمر عزیز شد به سر اندر وفای دوست
2 گر دوست جان طلب کند از من فداش باد سر چون کشم من ای دل مسکین زرای دوست
3 در قصد جان من اگر او را رضا بود خواهم به جان خویشتن اوّل رضای دوست
4 من دوست خواهم از دو جهان و خیال او خود در جهان بگو چه بود ماورای دوست
1 جز بوی سر زلف تو با باد صبا نیست ...........................................ا نیست
2 خون شد دل مسکین من اندر غم رویت اندر دل خوبان جفاپیشه وفا نیست
3 از دست ربایند دل خلق جهانی وانگاه به سر بار بجز جور و جفا نیست
4 جز مهر و وفا در دل ما نیست همانا جز جور و ستم قاعده شهر شما نیست
1 ما را سر و کار با نگاریست دل در خم زلف غمگساریست
2 از موکب لشکر فراقش بر دیده ی عشق من غباریست
3 با بار فراق اوست کارم بنگر که چه طرفه کار و باریست
4 کس نیست که با غمش بگوید ما را بجز انده تو کاریست
1 جانا دلم ز روی تو یک دم صبور نیست بی روی جان فزای تو ما را حضور نیست
2 ای سرو برمگیر ز ما سایه ی قدت زیرا که آفتاب تو از سایه دور نیست
3 ای شمع جمع ما که جهان از تو روشن است بازآ که بی جمال تو در دیده نور نیست
4 گویند در بهشت برین حور زا بسیست دیدم بهشت را و یکی چون تو حور نیست