1 آتشی کز غم هجران تو بر جان منست ز آن شرر در دو جهان ناله و افغان منست
2 دردم ار هست ز هجر تو نگارا دانم لب جان بخش بتم مایه ی درمان منست
3 چون بدیدم سر زلفین تو گفتم ای دل حال او بین بتر از حال پریشان منست
4 چاره صبرست مرا در غم هجران چه کنم دل سرگشته خدا را نه به فرمان منست
1 مرا بر در تو سر بندگیست که از بندگی تو فرخندگیست
2 منم ناامید و به درگاه تو امیدم به روز فروماندگیست
3 چو نرگس سرافکنده ام پیش تو سرافرازیم در سرافکندگیست
4 اگر مؤمنم یا که مجرم چه باک مرا کار با حلقه ی بندگیست
1 باز دل را به غم عشق تو خوش بازاریست زآنکه بر روی گلت بلبل جان با زاریست
2 طرّه ی زلف تو بربود دلم را ناگاه راست گویم سر زلف تو عجب طرّاریست
3 چشم جادوی تو با من چه خطاها که نکرد که گمان برد که او نیز چنین عیاریست
4 خون ما خورد دلا غمزه ی او، نیست عجب عجب آنست که خون خواره ی ما بیماریست
1 نگار من به سر عهد خویش محکم نیست مرا به غیر غم دوست هیچ همدم نیست
2 پیام من که رساند به یار مهرگسل که در جهان بجز از باد صبح محرم نیست
3 بگو به یار که از غم به لب رسیدم جان بیا که جز دل گرمی و آه سردم نیست
4 مرا که بود یکی دل به دست افکندم به درد عشق تو ما را دلی به هردم نیست
1 از مهر منت به دل اثر نیست وز جان جهان ترا خبر نیست
2 آخر ز چه روی ای نگارین سوی من خسته ات نظر نیست
3 ما در قدم تو سر نهاده چون سرو به ما ترا گذر نیست
4 تا چند کنی جفا به جانم در مذهب تو وفا مگر نیست
1 هر که دلش با غم ما یار نیست راست توان گفت که او یار نیست
2 نیست زمانی دل مسکین من کز تو به کام دل اغیار نیست
3 هر که به روی تو نظر کرد گفت کاین گل خوشبوی تو را خار نیست
4 دیده به دل گفت حقیقت شنو بر تو مرا دیده ی انکار نیست
1 چون تماشاگه جان غیر سر کوی تو نیست دلبرا صبر و شکیباییم از روی تو نیست
2 سجده گاه دل عشاق چو در وقت نیاز راز گویند بجز طاق دو ابروی تو نیست
3 دل سرگشته ما را که نشان خواهد داد بس عجب باشد اگر در شکن موی تو نیست
4 بوی عنبر به مشامم برسانید صبا نیک دانم که بجز نکهت گیسوی تو نیست
1 دیده ز مهر روی تو یک نفسش گزیر نیست زآنکه چو روی خوب تو یک تن بی نظیر نیست
2 دیده ی جان بدوختم از دو جهان و هر که هست چونکه به چشم من کسی مثل تو دلپذیر نیست
3 گرچه تو را به جای من هست ولی به جان تو کم بجز از خیال تو در دل و در ضمیر نیست
4 گر تو کنی تصوّر آن کز تو گزیر باشدم نی به سر تو ناگزیر کز تو مرا گزیر نیست
1 نیست دلی کز غم تو خسته نیست با سر زلفین تو وابسته نیست
2 نقش رخت می نرود از خیال زآنکه غم عشق تو بربسته نیست
3 پیش رخ خوب تو در بوستان هیچ گلی نیست که او دسته نیست
4 نیست شبی کز غم هجران تو روی من از خون جگر شسته نیست
1 در وقت خزان بین که چه خوش رنگِ رزانست گویی به چمن کارگه رنگرزانست
2 گویند که از باد خزان رنگ برآورد نی آنکه رز آورد یقین رنگ رز آنست
3 آنست که لعل تو شکر بار چو قندست این لطف دلاویز تو آخر هم از آنست
4 نقّاش ازل رنگ در این باغ بینداخت تا ظن نبری کاین همه از باد خزانست