142 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جهان ملک خاتون در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جهان ملک خاتون شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار جهان ملک خاتون

1 بلبلا این چمن چه بستانیست ناله می زن که خوش گلستانیست

2 بر رخ چون گلش که جان آزرد چون جهانش هزار دستانیست

3 وصف نور رخش نشاید کرد شمع ما زیور شبستانیست

4 چمن از گلرخ بتم رنگیست که به هر گوشه ایش دستانیست

1 بیا که دیده ی ما بی رخ تو پرخونست ز خون دیده، تو گویی کنار جیحونست

2 اگرچه نیست تو را مهر و دوستی با من به جان دوست که ما را ارادت افزونست

3 مثل زنند که دل را به دل بود راهی میان ما نه چنانست دلبرا چونست

4 نشان صورت او دیده ام نیارد داد که لطف قدرت پروردگار بی چونست

1 بیا که غمزه مستت به عین دلدوزیست جمال روی تو در غایت دلفروزیست

2 به حسرت شب وصل تو ای بت سرکش چو شمع خاطر من در کمال جان سوزیست

3 مرا ز هجر تو بر لب رسید جان عزیز چه چاره دولت وصل تو تا که را روزیست

4 هرآنکه صبح رخت را به چشم سر دیدست یقین بدان صنما کان نشان فیروزیست

1 ما را به درد عشق تو جز صبر چاره چیست وز دور در جمال رخت جز نظاره چیست

2 رحمی نمی کنی به من خسته ی غریب آخر بگو که آن دل چون سنگ خاره چیست

3 دل ریش بود از سر تیغ جفای تو بر ریش بیش جور و جفا بی شماره چیست

4 سروی و در میان دو چشمم نشسته ای مقصود قد و قامتت از ما کناره چیست

1 مرا به درد فراق تو هیچ درمان نیست به غیر آتش عشق رخ تو در جان نیست

2 تو جانی و ز برم دور می شوی چه کنم ز جان مفارقت ای نور دیده آسان نیست

3 مرا نیاز به روز وصال بسیارست شب فراق ترا گوییا که پایان نیست

4 میان صحن چمن صبحدم گذر کردم به قد و قامت تو هیچ سرو بستان نیست

1 مرا در عشقت از عالم خبر نیست به جای تو مرا یاری دگر نیست

2 به درد عشق رویت سخت زارم یقین کز حال ما را خبر نیست

3 بسی نالیدم اندر صبحگاهی همانا ناله ی ما را اثر نیست

4 بسی بودم به وصل یار امید از این امید جز خون جگر نیست

1 شوقم به وصل دوست نهایت پذیر نیست ای دوست از وصال تو ما را گزیر نیست

2 خوبان روزگار بدیدم به چشم خویش آن بی نظیر در دو جهانش نظیر نیست

3 گفتی که در ضمیر نمی آوری مرا ما را بجز خیال رخت در ضمیر نیست

4 هر چند آفتاب جهانتاب روشنست لیکن چو ماه طلعت تو مستنیر نیست

1 ای کرده دل ز هر دو جهان آرزوی دوست ما را مراد دنیی و عقبی ست روی دوست

2 گر دیگران به وصل دلارام زنده اند دارم حیات هر دو جهان من به بوی دوست

3 حقّا که من به بوی سر زلف جان دهم گر آیدم به صبح نسیمی ز سوی دوست

4 دانی که در فراق رخ تو چگونه ام آشفته ام به روی دلارا چو موی دوست

1 کدام دل که به داغ فراق بریان نیست کدام دیده ی جان بی رخ تو گریان نیست

2 به جان رسید مرا دل ز روز درد فراق شب فراق مرا گوییا که پایان نیست

3 اگر تو تلخ بگویی ورم برنجانی به جان تو که مرا تلخ تر ز هجران نیست

4 اگرچه گشته بعیدم ز روی چون ماهت کدام جان که به عید رخ تو قربان نیست

1 بیا که مملکت دیده ام خیال گرفت ز صحبت شب هجران مرا ملال گرفت

2 از آن دو چشم جهان خیره گشت از رویت که آفتاب جهان نور از آن جمال گرفت

3 نگار شوخ من اندر فراق می کوشد از آن جهت شب وصلش چنین زوال رفت

4 مه دو هفته چو طاق دو ابروان تو دید ز غم بکاست چنین شیوه ی هلال گرفت

آثار جهان ملک خاتون

142 اثر از غزلیات در دیوان اشعار جهان ملک خاتون در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار جهان ملک خاتون شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی