1 تا کی کشم ای دوست ز خود کرده ندامت تا چند کشد دل ز غم عشق ملامت
2 مستغرق غم گشته به دریای تحیر باشد که از این ورطه درآیم به سلامت
3 درده به من تشنه لب آبی که ازین بیش در آتش هجران نتوان کرد اقامت
4 برخیز به بستان که سهی سرو نشستست بر خاک خجالت صنما ز آن قد و قامت
1 شهریارا جهان به کام تو باد هر دو گیتی ز جان غلام تو باد
2 توسن چرخ بدلگام فلک زیر زین مراد رام تو باد
3 پای مرغ دوام دولت تو دایم از جان و دل به دام تو باد
4 تیغ دشمن گداز دوست نواز ای خداوند در نیام تو باد
1 پشتم ز غم بار فراق تو دوتا گشت امّید شب وصل توأم جمله هبا گشت
2 هرگز به سر کوی نگاری نرسیدم تا مرغ دل خسته ی ما گرد هوا گشت
3 یکتا شدم اندر غم عشق تو نگارا بر روی تو تا زلف سمن سات دو تا گشت
4 آن قد دلارای که صبر از دل ما برد بالاش نگویید که آن عین بلا گشت
1 مرا ز حضرت تو دوری اختیاری نیست گناه من چه همانا ز بخت یاری نیست
2 چو بخت یار نباشد چه سود سعی دلا برو که چاره ی تو غیر بردباری نیست
3 اگرچه ساخته ام با جفای گردش دهر ز چرخ ناسره امکان سازگاری نیست
4 اگرچه سرو صفت گشتم از جهان آزاد مرا ز بندگی دوست رستگاری نیست
1 کیست که جانش ز غمت خسته نیست کیست که دل را به رخت بسته نیست
2 چون قد و بالای تو سروی دگر بر لب سرچشمه ی جان رسته نیست
3 نقش رخت می نرود از دلم زنگ غم عشق تو سربسته نیست
4 روی به درگاه نیازش بمال در بزن ای دل که دری بسته نیست
1 دیدی که آن نگار سرو برگ ما نداشت دل بستد از فلان و به دست غمش گذاشت
2 آن بس نبود کاو بستد دل ز دست ما وآنگاه شحنه ای ز جفا بر دلم گماشت
3 گفتم مگر که ریش مرا مرهمی بود مسکین دل ضعیف بر او این طمع نداشت
4 کاو ریش اندرون مرا این نمک زند یارب چه بود فکرش و با ما سرچه داشت
1 فریاد کان نگار سرو برگ ما نداشت دل برد و تخم مهر رخش در جهان بکاشت
2 مشکل که یک زمان ز خیالم نمی رود در دیده نقش صورت جان را مگر نگاشت
3 دل را مقام گشت بهشت برین دگر تا رایت وفای تو ای دوست برفراشت
4 ماهی صفت طپیده به خاک درش منم بر ما گذشت یار و در آن حالتم گذاشت
1 ناامیدم مکن ز درگاهت که چو من نیست بنده ی راهت
2 جان فدای رخ تو خواهم کرد گر به خون منست دلخواهت
3 بر لب آمد ز روز هجرم جان وز شب غم فزای تن کاهت
4 اعجمی عشق او ز غیب رسید ور نه ای دل نبود آگاهت
1 شبت به صبح سعادت همیشه مقرون باد دو چشم دشمن جاهت همیشه پرخون باد
2 هرآنکه شاد نباشد به بخت فیروزت دلش ز جور و جفای زمانه محزون باد
3 هرآنکه راست نخواهد قد الف وارت همیشه شست امیدش خمیده چون نون باد
4 جفای دهر که کم باد از دلم یارب بقای عمر تو از هرچه هست افزون باد
1 کیست آن کس که تو را دید و نشد حیرانت بعد از امروز سر ما و خط فرمانت
2 گر تو را رغبت جانست به ترکش اولی قدمی نه که شوم بر سر ره قربانت
3 دست من گیر که از پای درآیم ور نه بر سر راه اجل دست من و دامانت
4 ای دل غمزده با درد دلارام بساز که همان درد به هر حال به از درمانت