بنای خاطر ما از غم تو از جهان ملک خاتون غزل 204
1. بنای خاطر ما از غم تو ویرانست
ز سوز عشق رخت آتشیم در جانست
1. بنای خاطر ما از غم تو ویرانست
ز سوز عشق رخت آتشیم در جانست
1. اوصاف جمال تو مرا ورد زبانست
یاد لب جان پرور تو مونس جانست
1. دیگر دلم از دست تو فریاد زنانست
دل بردی و بیچاره کنون در غم جانست
1. گفتم به چمن قامت آن سرو روانست
گفتا که روانش نتوان گفت که جانست
1. دیده ام در رخ جان پرور تو حیرانست
زآنکه حسن رخت امروز دو صد چندانست
1. در وقت خزان بین که چه خوش رنگِ رزانست
گویی به چمن کارگه رنگرزانست
1. چو زلف دوست دلم دایماً پریشانست
دو دیده از غم هجرانش گوهر افشانست
1. بیا که آتش عشقم ز هجر در جانست
بیا که درد دلم را وصال درمانست
1. سر من در غم سودای تو بی سامانست
درد من در غم هجران تو بی درمانست
1. آن روی نگویند مگر صورت جانست
و آن چشم نگویند مگر قوت روانست
1. مرا تا در تنم پیوند جانست
غم عشقش میان جان نهانست
1. چون دیده به دیدار تو مشتاق ز جانست
ای دیده چرا روی تو از دیده نهانست