1 از لطف خویش درد دلم را دوا فرست من بی نوای وصل ز وصلم نوا فرست
2 بیگانگی مکن تو از این بیش دلبرا بویی ز زلف خویش سوی آشنا فرست
3 گر قاصد امین تو نیابی به سوی ما به زو رسول نیست به دست صبا فرست
4 بی روی تو غبار گرفتست دیده ام از خاک پای خویش مرا توتیا فرست
1 امشبی حال وضع ما دگرست در میان دست جان ما کمرست
2 دیده ی دیدنش به جان طلبم غرض ما ز دوست یک نظرست
3 خسرو عشق با خیالش گفت لب شیرین او به از شکرست
4 گشته ام همچو موی در هجران یارب او را ز حال من خبرست
1 ما را به درد عشق تو درمان نه درخورست زان رو که درد هجر تو جانا جگر خورست
2 درخور نیافت مهر رخت را دل ضعیف لیکن مرا وصال تو ای دوست درخورست
3 آن حسن و شکل و شیوه که در دلبر منست در ماه نیست ممکن و آن هم نه درخورست
4 از سر برون نمی رود از دیده ام خیال آن شور عشق روی تو ما را که درخورست
1 ما را به رخ خوب تو ای دوست نیازست در بوته عشقت دل مسکین به گدازست
2 حال من دلخسته که گوید به نگارم جز باد صبا کاو به جهان محرم رازست
3 ای باد صبا از من دلخسته بگویش ما را به رخ خوب تو ای دوست نیازست
1 ما را به قد سرو تو ای دوست نیازست هر چند تو را با من مسکین سر نازست
2 حال دل خود با که بگویم بجز از باد کاو سوختگان را به کرم محرم رازست
3 احوال دل سوخته هم باد بگوید کاین دیده همه شب ز غم عشق تو بازست
4 ورنه که رساند ز من خسته پیامی کاین غمزده از هجر تو در سوز و گدازست
1 بستان و ماهتاب و لب آب بس خوشست بر بانگ بلبلان، سحری خواب بس خوشست
2 خون دلم چو چشم دلارام پر ز جوش از لعل دوست شربت عنّاب بس خوشست
3 در تاب رفت زلف تو از آتش رخت وآن زلف دلفریب تو پرتاب بس خوشست
4 از روشنی روی تو مهتاب خون گرفت در ظلمت دو زلف تو مهتاب بس خوشست
1 سرویست قدّ دلبر و آزاد بس خوشست بر جویبار قامت شمشاد بس خوشست
2 چون بلبلان به شوق جمال و کمال گل از عاشقان روی تو فریاد بس خوشست
3 ای دلبر ستمگر رعنای بی وفا بر جان ما ز دست تو بیداد بس خوشست
4 آزاد گشته ام چو سهی سرو در جهان دانی یقین که بنده آزاد بس خوشست
1 نازنینا به غم عشق تو مردن چه خوشست جان به بوی سر زلف تو سپردن چه خوشست
2 گرچه داری ز من خسته فراغت لیکن غم امّید شب وصل تو خوردن چه خوشست
3 در صبوحی که ز می مست بود نرگس او زان دهان چو شکر بوسه ربودن چه خوشست
4 گرچه شیرین دهنی تلخ ز تو نوش کنم کز لب لعل تو دشنام شنیدن چه خوشست
1 جهان گر سر به سر بستان و باغست مرا با رویش از عالم فراغست
2 به زلفش مشک را تشبیه کردم بگفتا آن ز سودای دماغست
3 به هجران صبر نتوانم که وصلش تنم را جان و چشمم را چراغست
4 ز وصلم مرهمی نه بر دل ای دوست کم از هجران تو بر سینه داغست
1 جهانی بی سر و بی پای عشقست میان غوطه ی دریای عشقست
2 چو بلبل در سرابستان مهرش زبان جان ما گویای عشقست
3 گه و بی گه دل من در تکاپوی ز جان ای جان من جویای عشقست
4 خیاط عشق یارم جامه ی جان بُریده نیک بر بالای عشقست