1 چو شوق روی تو بر بودم اختیار از دست برفت چون سر زلف توأم قرار از دست
2 به دست بود مرا دامن نگار دریغ که برد چرخ جفا پیشه ام نگار از دست
3 گرت رسد به گریبان دوستان دستی بگیر دامن یاران خود مدار از دست
4 اگر به دست تو افتد شبی سر زلفش مده دو زلف پریشانش زینهار از دست
1 دلم بربود و درمان نیست در دست وصال او مرا درمان دردست
2 ز هجرم اشک دیده گشته گلگون ز دردم رنگ رو چون کاه زردست
3 ز من پرسد طبیب دردم آخر چنین بیمار هجرانت که کردست
4 جوابش دادم ای جان بی وفایی ز دوران سپهر لاجوردست
1 دلم ز درد فراقش فغان برآوردست مرا فراق عزیزان ز جان برآوردست
2 گل وصال امید درخت دلداران به بخت من همه جور زمان برآوردست
3 ز تیر غمزه اش ای دل حذر کنی اولی که ترک مست ز ترکش کمان برآوردست
4 رخش ز شرم ببردست رنگ و بوی گل لبش به شکّر مصری زیان برآوردست
1 غم عشق تو مرا باز به جان آوردست خونم از دیده ی غمدیده روان آوردست
2 عمر بگذشت مرا در غم رویت به غلط نشنیدیم که نامم به زبان آوردست
3 آن تو داری و تو دانی دل خلقی بردن دل من میل لب لعل به آن آوردست
4 عشق بازی ز ازل بود مرا با رخ او نه دل خسته ی ما این به جهان آوردست
1 دل من با غم عشق تو چنان خو کردست که جهان را به سوی عشق تو یکسو کردست
2 مردم دیده ی غمدیده ام از دست غمت خون دل را ز فراقت همه در جور کردست
3 طوطی جان من خسته قناعت نکند شکّرین لعل توأش بین که چو بدخو کردست
4 گل روی تو به بستان ملاحت هردم بلبل آسای مرا بین که سخنگو کردست
1 تا مرا دیده ز دیدار تو مهجور شدست بی تکلف دلم از درد تو مهجور شدست
2 تا برفتی ز برم ای بت بگزیده ی من صبر و آرام و قرار از دل ما دور شدست
3 دل برفت از بر من تا تو برفتی ز برم واین زمان هم نفس آن مه منظور شدست
4 نرگس شوخ ورا بین که چو شورانگیزست مست بودست و ببین باز چه مخمور شدست
1 تو را گیسو نگارا چون کمندست مرا دل در سر زلفت به بندست
2 تو را چشمان چو نرگس پر خمارست لب لعل تو شیرین تر ز قندست
3 تو را قدّیست همچون سرو آزاد بر او میل دل ما بین که چندست
4 به روی آتشین تو نگارا دل و جان جهان بر وی سپندست
1 مرا رخسار مه رویی پسندست که از زلفش مرا بویی پسندست
2 به ما باری نمی آید ز بد نیک تو را گر گفت بدگویی پسندست
3 بگفتم زلف او گیرم فرادست خطا گفتم مرا بویی پسندست
4 نه بوی و روی باشد حاصل از دوست به دلبر خوی دلجویی پسندست
1 مرغ جانم به سر کوی بتی در بندست به نسیمی ز سر کوی وفا خرسندست
2 به کمانی که بود راست چو ابروی کجش تیر مژگانش تو گویی ز هواش افکندست
3 درد دل هست بسی زان لب و رخ بر دل من لاجرم چاره ی درد دل ما گل قندست
4 مرغ عشق رخ دلدار به منقار قضا گوییا مهر رخش در دل ما آکندست
1 سهی سرو مرا بالا بلندست لب جان بخش او خوشتر ز قندست
2 منم در عشق او نالان همانا نمی داند شب هجران که چندست
3 کسی داند درازی شب هجر که در زلف دلارامی به بندست
4 دل مسکین من در بام و در شام به نار هر دو رخسارت سپندست