تا مرا دیده ز دیدار از جهان ملک خاتون غزل 156
1. تا مرا دیده ز دیدار تو مهجور شدست
بی تکلف دلم از درد تو مهجور شدست
1. تا مرا دیده ز دیدار تو مهجور شدست
بی تکلف دلم از درد تو مهجور شدست
1. تو را گیسو نگارا چون کمندست
مرا دل در سر زلفت به بندست
1. مرا رخسار مه رویی پسندست
که از زلفش مرا بویی پسندست
1. مرغ جانم به سر کوی بتی در بندست
به نسیمی ز سر کوی وفا خرسندست
1. سهی سرو مرا بالا بلندست
لب جان بخش او خوشتر ز قندست
1. سهی سرو مرا بالابلندست
رخش چون آتش و لبها چو قندست
1. که آن لعل لب نوشین گزیدست
که مهرت را به جان و دل خریدست
1. عیدیست مبارک که کس آن عید ندیدست
وز باد صبا هیچ کس آن بو نشنیدست
1. بیا که بی رخ خوبت مرا به دل بارست
ببین که دیده ز هجر رخ تو خون بارست
1. جهانی سر به سر چون نوبهارست
به باغستان جان گلها به بارست
1. شراب هجر تو بسیار خوردم
هنوز از مستیم در سر خمارست
1. چو زلف تو جهان بس بی قرارست
نپنداری که با کس پایدارست