1 خوب دانَد حسابِ خویش جهان این مُحاسب بسی ذَکی باشد
2 احمد از تحت چون فرود آید پهلوی جاش مُتَّکی باشد
3 به حساب جُمَل هم اَر شمَری «احمد» و «پهلوی» یکی باشد
1 مخور غصّۀ بیش و کم در جهان که تا بنگری بیش و کم فوت شد
2 چو بنشستهای دم غنیمت شُمار دَمادَم بده می که دم فوت شد
3 چه بس سست عنصر ز دنیا برفت چه اشخاص ثابت قدم فوت شد
4 نه یک نعمتی بر کسی داده بود که گویم ولیُّ النِعم فوت شد
1 حضرت شوریده اوستاد سخن سنج آن که همه چیز بهتر از همه داند
2 باد صبا گر گذر به پارس نُماید شعر مرا از لحاظ او گذارند
3 بنده ندانیم که در کجا رَوَم آخِر جذبۀ شیرازیان مرا بکشاند
4 مسکن شوریده است و مدفن سعدی شهر دگر همسری به او نتواند
1 رنج کشد مادر از جفای پسر لیک آنچه کشیدست هیچ رنج نداند
2 رنج پسر بیشتر کشد پدر، امّا چون پسر آدم نشد ز خویش بِرانَد
3 مادر بیچاره هر چه طفل کند بد راندنِ او را ز خویشتن نتواند
4 شیرۀ جان گر بُوَد به کاسۀ مادر زان نچشد تا به طفلِ خود نچشانَد
1 ای راد خدیوِ عدل پرور بنگر طفلی بودم آب به گوشم کردند
2 خُدّامِ درت مگر که سُنّی بودند در قتل عمر سیاه پوشم کردند
3 با حکم ولی عهد خود انصاف بده این خلعت را چرا به دوشم کردند
1 بر سردر کاروان سرایی تصویر زنی به گچ کشیدند
2 ارباب عمایم این خبر را از مخبر صادقی شنیدند
3 گفتند که وا شریعتا، خلق روی زن بی نقاب دیدند
4 آسیمه سر از درون مسجد تا سردر آن سرا دویدند
1 ستوده طبع وحیدا رسید نامۀ تو شد از رسیدنش این جان ناتوان خرسند
2 ز گفته های تو در وصف خویش خُرسندم چنان که از کرم ابر، بوستان خرسند
3 نه من به تنها خرسند از آن شدم که شود برای هر که فرستند ارمغان خرسند
4 اَخ الفضایل واُمُ المَکارِمی و ز تو دل ابوالفرج و ابن خلکان خرسند
1 رسول دید که جمعی گسسته افسارند به چاره خواست کِشان رِبقَه در رِقاب کند
2 بهشت و دوزخی آراست بهر بیم و اُمید که دعوتِ همه بر مِنهَج صواب کند
3 من از جحیم نترسم از آن که بار خدای نه مطبخی است که در آتشم کباب کند
4 ز مار و عقرب و آتش گزنده تر دارد خدای خواهد اگر بنده را عذاب کند
1 نَعوذُ بالله از آن قطره های دیده شیخ چه خانه ها که از این آب کم خراب کند
2 شنیده ام که به دریای هند جانوری است که کسب روزی با چشم اشک یاب کند
3 به ساحل آید و بی حس به روی خاک افتد دو دیده خیره به رخسار آفتاب کند
4 شود ز تابش خور چشم او پر از قی و اشک برای جلب مگس دیده پر لعاب کند
1 فرمان روای شرق که عمرش دراز باد می خواست زحمت من درویش کم کند
2 از پیری و پیادگی و راه های دور فرسوده دید و خواست که آسوده ام کند
3 اسبی کرم نمود که از رم به خاطرم اندوه روی انده و غم روی غم کند
4 اسبی کرم نمود که چون گردمش سوار صد رم به جای یک رم در هر قدم کند