1 ما که اطفال این دبستانیم همه از خاک پاک ایرانیم
2 همه با هم برادر وطنیم مهربان همچو جسم با جانیم
3 اشرف و اَنجَبِ تمام ملل یادگار قدیم دورانیم
4 وطن ما به جای مادر ماست ما گروه وطن پرستانیم
1 مستوفی کل قصۀ چل طوطی شد امسال چرا حکایت خلعتِ من
2 هر روز همی وعده به فردا دهیم فردا نشود تمام در دورِ زَمَن
3 در عهدۀ تعویق گر اُفتَد ز این پیش این خلعتِ آخر است یعنی که کفن
1 دلم به حال تو ای دوست دار ایران سوخت که چون تو شیر نری را در این کُنام کنند
2 تمام خلق خراسان به حیرتند اندر که این مقاتلۀ با تورا چه نام کنند
3 به چشم مردم این مملکت نباشد آب و گرنه گریه برایت علی الدوام کنند
4 مخالفین تو سرمست بادۀ گل رنگ موافقین تو خون جگر به کام کنند
1 میم سپاسی کجاست تا که نگوید عارف بیچاره دادخواه ندارد
2 میم سپاسی اگر قدم نهد پیش جیم اساسی دگر پناه ندارد
3 هر که نگوید که عارف آدم خوبی است عامی محض است و اشتباه ندارد
4 روز قیامت شود به صورت خرچنگ هر که ز عارف ادب نگاه ندارد
1 خسروا! گرچه فراموشی در طبع تو نیست این سخن های دلاویز فراموش مکن
2 نصب یک حاکم عادل را با سرعت تام به نگه داری تبریز فراموش مکن
3 حالت فارس که گردیده ز تأسیس پلیس آتش فتنه در آن تیز فراموش مکن
4 امر قزاق که چون امر پلیس است و بود عاقبت مفسدت آمیز فراموش مکن
1 نشسته بود فقیهی به صدر مجلس درس بجای لفظ عَن اندر کتاب خود من دید
2 قلم تراش و قلم برگرفت و مَن عَن کرد سپس که داشت درآن باب اندکی تردید
3 یکی ز طُلاب این دید و گفت با دگران جناب آقا عن کرد، جمله عن بکنید!
1 قبض آقای کمال السلطنه است بایدش امضا کنی بسیار زود
2 پس فرصتی با همین مَشدی سُهَیل تا نمایم من دُعا بر آن وجود
3 گر رسوم از ما طمع داری بگو ما خداوندانِ احسانیم و جود
1 رسمَست هرکه داغ ِ جوان دید، دوستان رأفت برند حالت ِ آن داغ دیده را
2 یک دوست زیر بازوی ِ او گیرد از وفا وان یک ز چهره پاک کند اشکِ دیده را
3 آن دگری بر او بِفَشانَد گُلاب و شَهد تا تقویت کند دلِ مِحنِت چَشیده را
4 یک جمع دَعوَتَش به گُل و بوستان کنند تا بر کنندش از دل خارِ خَلیده را
1 ای مِهین صدر فلک مرتبه در دورۀ تو گر شود رنجه دل اهل هنرشایان نیست
2 تو هنرمند وزیری و یقین در بَرِ تو قدر اهل هنر و غیرِ هنر یکسان نیست
3 با وزیرانِ دگر فرق فراوان داری آنچه باشد به تو تنها به همه آنان نیست
4 هفت سیّاره درخشانند از چرخ ولی هیچ یک مهر صفت نور ده و رخشان نیست
1 وزیرِخمسه اگر وجهِ قبضِ من ندهد به حقِّ خمسه ی آلِ عبا که بَد کَرْدَست
2 وگر تَعَلُّل بیشتر روا دارد حقوقِ دوستی و مَردُمی لَگَد کردست
3 دگر چه عرض کُنَم دیرتر اگر بدهد به دست خود چه بلا ها به جان خود کردست
4 نمی شناسد من کیستم ، گمان دارد که این معامله با مادر صمَدْ کردست