1 چو اشک اندر دل فطرت تپیدم تپیدم تا به چشم او رسیدم
2 درخش من ز مژگانش توان دید که من بر برگ کاهی کم چکیدم
1 مسلمانی غم دل در خریدن چو سیماب از تپ یاران تپیدن
2 حضور ملت از خود در گذشتن دگر بانگ «انا الملت» کشیدن
1 مسلمانی که خود را امتحان کرد غبار راه خود راسمان کرد
2 شرار شوق اگر داری نگهدار که با ویفتابی میتوان کرد
1 سحرگاهان که روشن شد در و دشت صدا زد مرغی از شاخ نخیلی
2 فروهل خیمه ای فرزند صحرا که نتوان زیست بی ذوق رحیلی
1 وجودش شعله از سوز درون است چو خس او را جهان چند و چون است
2 کند شرح اناالحق همت او پی هر «کن» که میگوید «یکون» است
1 ندانم دل شهید جلوه کیست نصیب او قرار یک نفس نیست
2 به صحرا بردمش افسرده تر گشت کنار آب جوئی زار بگریست
1 تو در دریا نئی او در بر تست به طوفان در فتادن جوهر تست
2 چو یک دم از تلاطم ها بیاسود همین دریای تو غارتگر تست
1 بدست می کشان خالی ایاغ است که ساقی را به بزم من فراغ است
2 نگه دارم درون سینه آهی که اصل او ز دود آن چراغ است
1 پریدن از سر بامی به بامی نبخشد جره بازان را مقامی
2 ز نخچیری که جز مشت پری نیست همان بهتر که میری درکنامی
1 می من از تنک جامان نگه دار شراب پخته از خامان نگه دار
2 شرر از نیستانی دور تر به به خاصان بخش و از عامان نگه دار