1 مسلمان شرمسار از بی کلاهی است که دینش مرد و فقرش خانقاهی است
2 تو دانی در جهان میراث ما چیست؟ گلیمی از قماش پادشاهی است
1 مپرس از من که احوالش چسان است زمینش بدگهر چون آسمان است
2 بر آن مرغی که پروردی به انجیر تلاش دانه در صحرا گران است
1 به چشمش وانمودم زندگی را گشودم نکته فردا و دی را
2 توان اسرار جانرا فاش تر گفت بده نطق عرب این اعجمی را
1 مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است ضمیر او ضمیر پادشاهی است
2 اگر او را مقامش باز بخشند جمال او جلال بی پناهی است
1 متاع شیخ اساطیر کهن بود حدیث او همه تخمین و ظن بود
2 هنوز اسلام او زنار دار است حرم چون دیر بود او برهمن بود
1 دگرگون کرد لادینی جهان را ز آثار بدن گفتند جان را
2 از آن فقری که با صدیق دادی بشوری آور این آسوده جان را
1 حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی بت ما پیرک ژولیده موئی
2 نیابی در بر ما تیره بختان دلی روشن ز نور آرزوئی
1 فقیران تا به مسجد صف کشیدند گریبان شهنشاهان دریدند
2 چو آن آتش درون سینه افسرد مسلمانان به درگاهان خزیدند
1 مسلمانان به خویشان در ستیزند بجز نقش دوئی بر دل نریزند
2 بنالند از کسی خشتی بگیرد از آن مسجد که خود از وی گریزند
1 جبین را پیش غیر الله سودیم چو گبران در حضور او سرودیم
2 ننالم از کسی می نالم از خویش که ما شایان شان تو نبودیم