نگهبان حرم معمار از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 97
1. نگهبان حرم معمار دیر است
یقینش مرده و چشمش به غیر است
1. نگهبان حرم معمار دیر است
یقینش مرده و چشمش به غیر است
1. ز سوز این فقیر ره نشینی
بده او را ضمیر آتشینی
1. گهی افتم گهی مستانه خیزم
چو خون بی تیغ و شمشیری بریزم
1. مرا تنهائی و آه و فغان به
سوی یثرب سفر بی کاروان به
1. پریدم در فضای دلپذیرش
پرم تر گشت از ابر مطیرش
1. به آن رازی که گفتم پی نبردند
ز شاخ نخل من خرما نخوردند
1. نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم
گره از رشتهء معنی گشادم
1. تو گفتی از حیات جاودان گوی
بگوش مرده ئی پیغام جان گوی
1. رخم از درد پنهان زعفرانی
تراود خون ز چشم ارغوانی
1. زبان ما غریبان از نگاهیست
حدیث دردمندان اشک و آهیست
1. خودی دادم ز خود نامحرمی را
گشادم در گل او زمزمی را
1. درون ما به جز دود نفس نیست
بجز دست تو ما را دست رس نیست