1 دل خود را اسیر رنگ و بو کرد تهی از ذوق و شوق و آرزو کرد
2 صفیر شاهبازان کم شناسد که گوشش با طنین پشه خو کرد
1 بروی او در دل ناگشاد خودی اندر کف خاکش نزاده
2 ضمیر او تهی از بانگ تکبیر حریم ذکر او از پا فتاده
1 گریبان چاک و بی فکر رفو زیست نمی دانم چسان بی آرزو زیست
2 نصیب اوست مرگ ناتمامی مسلمانی که بی «الله هو» زیست
1 حق آن ده که « مسکین و اسیر» است فقیر و غیرت او دیر میر است
2 بروی او در میخانه بستند در این کشور مسلمان تشنه میر است
1 دگر پاکیزه کن آب و گل او جهانی آفرین اندر دل او
2 هوا تیز و بدامانش دو صد چاک بیندیش از چراغ بسمل او
1 عروس زندگی در خلوتش غیر که دارد در مقام نیستی سیر
2 گنهکاریست پیش از مرگ در قبر نکیرش از کلیسا ، منکر از دیر
1 به چشم او نه نور و نی سرور است نه دل در سینهٔ او ناصبور است
2 خدا آن امتی را یار بادا که مرگ او ز جان بی حضور است
1 مسلمان زاده و نامحرم مرگ ز بیم مرگ لرزان تا دم مرگ
2 دلی در سینه چاکش ندیدم دم بگسسته ئی بود و غم مرگ
1 ملوکیت سراپا شیشه بازی است ازو ایمن نه رومی نی حجازی است
2 حضور تو غم یاران بگویم به امیدی که وقت دل نوازی است
1 تن مرد مسلمان پایدار است بنای پیکر او استوار است
2 طبیب نکته رس دید از نگاهش خودی اندر وجودش رعشه دار است