متاع شیخ اساطیر از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 85
1. متاع شیخ اساطیر کهن بود
حدیث او همه تخمین و ظن بود
1. متاع شیخ اساطیر کهن بود
حدیث او همه تخمین و ظن بود
1. دگرگون کرد لادینی جهان را
ز آثار بدن گفتند جان را
1. حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی
بت ما پیرک ژولیده موئی
1. فقیران تا به مسجد صف کشیدند
گریبان شهنشاهان دریدند
1. مسلمانان به خویشان در ستیزند
بجز نقش دوئی بر دل نریزند
1. جبین را پیش غیر الله سودیم
چو گبران در حضور او سرودیم
1. بدست می کشان خالی ایاغ است
که ساقی را به بزم من فراغ است
1. سبوی خانقاهان خالی از می
کند مکتب ره طی کرده را طی
1. مسلمانم غریب هر دیارم
که با این خاکدان کاری ندارم
1. به آن بالی که بخشیدی ، پریدم
به سوز نغمه های خود تپیدم
1. شبی پیش خدا بگریستم زار
مسلمانان چرا زارند و خوارند
1. نگویم از فرو فالی که بگذشت
چه سود از شرح احوالی که بگذشت