1 ترا ازستان خود براندند رجیم و کافر و طاغوت خواندند
2 من از صبح ازل در پیچ و تابم ازن خاری که اندر دل نشاندند
1 بچشم من جهان جز رهگذر نیست هزاران رهرو و یک همسفر نیست
2 گذشتم از هجوم خویش و پیوند که از خویشان کسی بیگانه تر نیست
1 نماند آن تاب و تب در خون نابش نروید لاله از کشت خرابش
2 نیام او تهی چون کیسئه او به طاق خانه ویران کتابش
1 مگو با من خدای ما چنین کرد که شستن میتوان از دامنش گرد
2 ته بالا کن این عالم که در وی قماری میبرد نامرد از مرد
1 به منزل کوش مانند مه نو درین نیلی فضا هر دم فزون شو
2 مقام خویش اگر خواهی درین دیر به حق دل بند و راه مصطفی رو
1 بگو از من نواخوان عرب را بهای کم نهادم لعل لب را
2 ازن نوری که از قر ن گرفتم سحر کردم صد و سی ساله شب را
1 کف خاکی که دارم از در اوست گل و ریحانم از ابر تر اوست
2 نه «من» را می شناسم من نه او را ولی دانم که من اندر بر اوست
1 ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت چو کرد از رخت هستی چار سو ریخت
2 بگیر از دست من سازی که تارش ز سوز زخمه چون اشکم فرو ریخت
1 جدائی شوق را روشن بصر کرد جدائی شوق را جوینده تر کرد
2 نمی دانم که احوال تو چون است مرا اینب و گل از من خبر کرد
1 نخواهم این جهان و آن جهان را مرا این بس که دانم رمز جان را
2 سجودی ده که از سوز و سرورش بوجد آرم زمین و آسمان را