1 بدست می کشان خالی ایاغ است که ساقی را به بزم من فراغ است
2 نگه دارم درون سینه آهی که اصل او ز دود آن چراغ است
1 سبوی خانقاهان خالی از می کند مکتب ره طی کرده را طی
2 ز بزم شاعران افسرده رفتم نواها مرده بیرون افتد از نی
1 مسلمانم غریب هر دیارم که با این خاکدان کاری ندارم
2 به این بی طاقتی در پیچ و تابم که من دیگر به غیر الله دچارم
1 به آن بالی که بخشیدی ، پریدم به سوز نغمه های خود تپیدم
2 مسلمانی که مرگ از وی بلرزد جهان گردیدم و او را ندیدم
1 شبی پیش خدا بگریستم زار مسلمانان چرا زارند و خوارند
2 ندا آمد ، نمیدانی که این قوم دلی دارند و محبوبی ندارند
1 نگویم از فرو فالی که بگذشت چه سود از شرح احوالی که بگذشت
2 چراغی داشتم در سینهٔ خویش فسرد اندر دو صد سالی که بگذشت
1 نگهبان حرم معمار دیر است یقینش مرده و چشمش به غیر است
2 ز انداز نگاه او توان دید که نومید از همه اسباب خیر است
1 ز سوز این فقیر ره نشینی بده او را ضمیر آتشینی
2 دلش را روشن و پاینده گردان ز امیدی که زاید از یقینی
1 گهی افتم گهی مستانه خیزم چو خون بی تیغ و شمشیری بریزم
2 نگاه التفاتی بر سر بام که من با عصر خویش اندر ستیزم
1 مرا تنهائی و آه و فغان به سوی یثرب سفر بی کاروان به
2 کجا مکتب ، کجا میخانه شوق تو خود فرما مرا این به که آن به