1 فتادی از مقام کبریائی حضور دون نهادان چهره سائی
2 تو شاهینی ولیکن خویشتن را نگیری تا بدام خود نیائی
1 جهانی تیره تر با آفتابی صواب او سراپا نا صوابی
2 ندانم تا کجا ویرانه ئی را دهی از خون آدم رنگ و آبی
1 بهن مؤمن خدا کاری ندارد که در تن جان بیداری ندارد
2 ازن از مکتب یاران گریزم جوانی خود نگهداری ندارد
1 بجام نو کهن می از سبو ریز فروغ خویش را بر کاخ و کو ریز
2 اگر خواهی ثمر از شاخ منصور به دل «لا غالب الا الله» فرو ریز
1 نگاهش پر کند خالی سبوها دواند می به تاک آرزوها
2 ز طوفانی که بخشد رایگانی حریف بحر گردد آب جوها
1 بپا ای هم نفس باهم بنالیم من و تو کشته شان جمالیم
2 دو حرفی بر مراد دل بگوئیم بپای خواجه چشمان را بمالیم
1 به راغان لاله رست از نو بهاران به صحرا خیمه گستردند یاران
2 مرا تنها نشستن خوشتر آید کنار آب جوی کوهساران
1 بیا ساقی بیارن کهنه می را جوان فرودین کن پیر وی را
2 نوائی ده که از فیض دم خویش چو مشعل بر فروزم چوب نی را
1 ازن فکر فلک پیما چه حاصل؟ که گرد ثابت و سیاره گردد
2 مثال پاره ای ابری که از باد به پهنای فضاواره گردد
1 اگر خاک تو از جان محرمی نیست بشاخ تو هم از نیسان نمی نیست
2 ز غمزاد شودم را نگهدار که اندر سینهٔ پردم غمی نیست