غریبی دردمندی از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 109
1. غریبی دردمندی نی نوازی
ز سوز نغمهء خود در گدازی
1. غریبی دردمندی نی نوازی
ز سوز نغمهء خود در گدازی
1. نم و رنگ از دم بادی نجویم
ز فیض آفتاب تو به رویم
1. در آن دریا که او را ساحلی نیست
دلیل عاشقان غیر از دلی نیست
1. مران از در که مشتاق حضوریم
از آن دردی که دادی نا صبوریم
1. به افرنگی بتان دل باختم من
ز تاب دیریان بگداختم من
1. می از میخانهٔ مغرب چشیدم
بجان من که درد سر خریدم
1. فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم
دل کوهی ، خراش از برگ کاهم
1. نه با ملا نه با صوفی نشینم
تو میدانی که من آنم ، نه اینم
1. دل ملا گرفتار غمی نیست
نگاهی هست ، در چشمش نمی نیست
1. سر منبر کلامش نیشدار است
که او را صد کتاب اندر کنار است
1. دل صاحبدلان او برد یا من؟
پیام شوق او آورد یا من؟
1. غریبم در میان محفل خویش
تو خود گو با که گویم مشکل خویش