1 در آن دریا که او را ساحلی نیست دلیل عاشقان غیر از دلی نیست
2 تو فرمودی ره بطحا گرفتیم وگرنه جز تو ما را منزلی نیست
1 مران از در که مشتاق حضوریم از آن دردی که دادی نا صبوریم
2 بفرما هر چه میخواهی به جز صبر که ما از وی دو صد فرسنگ دوریم
1 به افرنگی بتان دل باختم من ز تاب دیریان بگداختم من
2 چنان از خویشتن بیگانه بودم چو دیدم خویش را نشناختم من
1 می از میخانهٔ مغرب چشیدم بجان من که درد سر خریدم
2 نشستم با نکویان فرنگی از آن بی سوز تر روزی ندیدم
1 فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم دل کوهی ، خراش از برگ کاهم
2 مرا درس حکیمان درد سر داد که من پروردهٔ فیض نگاهم
1 نه با ملا نه با صوفی نشینم تو میدانی که من آنم ، نه اینم
2 نویس «الله» بر لوح دل من که هم خود را هم او را فاش بینم
1 دل ملا گرفتار غمی نیست نگاهی هست ، در چشمش نمی نیست
2 از آن بگریختم از مکتب او که در ریگ حجازش زمزمی نیست
1 سر منبر کلامش نیشدار است که او را صد کتاب اندر کنار است
2 حضور تو من از خجلت نگفتم ز خود پنهان و بر ما آشکار است
1 دل صاحبدلان او برد یا من؟ پیام شوق او آورد یا من؟
2 من و ملا ز کیش دین دو تیریم بفرما بر هدف او خورد یا من؟
1 غریبم در میان محفل خویش تو خود گو با که گویم مشکل خویش
2 از آن ترسم که پنهانم شود فاش غم خود را نگویم با دل خویش