1 چو خود را در کنار خود کشیدم به نور تو مقام خویش دیدم
2 درین دیر از نوای صبحگاهی جهان عشق و مستی آفریدم
1 فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم دل کوهی ، خراش از برگ کاهم
2 مرا درس حکیمان درد سر داد که من پروردهٔ فیض نگاهم
1 پسر را گفت پیری خرقه بازی ترا این نکته باید حرز جان کرد
2 به نمرودان این دورشنا باش ز فیض شان براهیمی توان کرد
1 دل من در گشاد چون و چند است نگاهش از مه و پروین بلند است
2 بده ویرانه ئی در دوزخ او را که این کافر بسی خلوت پسند است
1 تو هم آن می بگیر از ساغر دوست که باشی تا ابد اندر بر دوست
2 سجودی نیست ای عبدالعزیز این بروبم از مژه خاک در دوست
1 گهی افتم گهی مستانه خیزم چو خون بی تیغ و شمشیری بریزم
2 نگاه التفاتی بر سر بام که من با عصر خویش اندر ستیزم
1 بشر تا از مقام خود فتاد است بقدر محکمی او را گشاد است
2 گنه هم می شود بی لذت و سرد اگر ابلیس تو خاکی نهاد است
1 مرا از منطقید بوی خامی دلیل او دلیل ناتمامی
2 برویم بسته درها را کشاید دو بیت از پیر رومی یا ز جامی
1 تب و تاب دل از سوز غم تست نوای من ز تاثیر دم تست
2 بنالم زانکه اندر کشور هند ندیدم بنده ئی کو محرم تست
1 حکیمان را بها کمتر نهادند به نادان جلوه مستانه دادند
2 چه خوش بختی ، چه خرم روزگاری در سلطان به درویشی گشادند