بیا ساقی بگردان از اقبال لاهوری ارمغان حجاز 133
1. بیا ساقی بگردان جام می را
ز می سوزنده تر کن سوز نی را
1. بیا ساقی بگردان جام می را
ز می سوزنده تر کن سوز نی را
1. جهان از عشق از سینه تست
سرورش از می دیرینهٔ تست
1. مرا این سوز از فیض دم تست
به تاکم موج می از زمزم تست
1. درین بتخانه دل با کس نبستم
ولیکن از مقام خود گسستم
1. دمید آن لاله از مشت غبارم
که خونش می تراود از کنارم
1. حضور ملت بیضا تپیدم
نوای دل گدازی آفریدم
1. بصدق فطرت رندانهء من
بسوز آه بیتابانه من
1. دلی برکف نهادم ، دلبری نیست
متاعی داشتم ، غارتگری نیست
1. چو رومی در حرم دادم اذان من
ازو آموختم اسرار جان من
1. گلستانی ز خاک من بر انگیز
نم چشمم بخون لاله آمیز
1. مسلمان تا بساحل آرمید است
خجل از بحر و از خود نا امید است
1. که گفت او را که آید بوی یاری؟
که داد او را امید نوبهاری؟